𝘱𝘢𝘳𝘵𝟒
𝘱𝘢𝘳𝘵𝟒
یهو مدیر اومد داخل ولی بلند نشدیم
مدیر:بقیه بچها کجان؟
-بیرونن
مدیر:این زنگ کلاس ندارین؟
آنا:این درسمون تموم شده
ساناز:برا همین معلمم نیومده
مدیر:نمیشه که اینجوری.. بهشون خبر میدم
فاطی یه نگاه میکشمت ساناز، به ساناز نگاه انداخت
مدیر:خب بچها قراره بریم اردو.. بریم اردو شیراز
-خانم قطعیه؟ آخه چند بار گفتین میریم اردو ولی نبردین
مدیر:نمیدونم دیگه
من و فاطی و ساناز و آنا یه نگاه این چه مرگشه بهش انداختیم
مدیر:ولی اگه رضایت های والدین زیاد باشه میبرمتون.. به بقیه بچهای کلاس هم خبر بدین
-چشم
مدیر:راستی این چه وضع نشستنه؟ ناسلامتی مدیر جلوتونه ها
ساناز:خانم کولر..
مدیر:کولر که چی خرابه؟ خب که چی.. چه ربطی داره. شما در هر صورت باید احترام بذارین.. دیگه نبینم تکرارشه ها
من:چشم
گذاشت رفت. هر چهارتامون:وااای خدااا
آنا یکی زد رو پام. من:چته سگگگگ
آنا:کرم داری میگی چشم؟
من:پ چی میخوای دعوا کنم؟ حصله دارمااااا
فاطی:بچها دیگه من نمیکشم اهع اهع(حالت گریه کردن)
-_-_-
فاطی چمدونش رو گذاشت کنارم و دستش رو دراز کرد
من:چیشد خونوادت گذاشتن بیای؟
فاطی:بابام رفته یه سفر کاری تو اصفهان.. تو چی چیشد اومدی؟
من:کل پنجشنبه جمعه رو گریه کردم تا اجازه دادن
فاطی:واااه حالا اگه من گریه کنم کتکمم میزنن که هیچ تو خونه حبسمم میکنن
من:پس چقد خوش شانسم
فاطی:ای بی..
خواست فحش بده که ساناز و رومیسا اومدن
من:عههههه شما همممم؟؟؟
ساناز:عههههه ما همممم
رومیسا:آنا کجاست
شونه هامو به حالت نمیدونم تکون دادمفاطی:فکر کنم نیاداااااا، چون وقتی چت میکردیم گفت میونش زیاد با پدرش خوب نیست..
من:عی باباااا... بنظرم لحظه آخری خودشو برسونه
رومیسا:خدا کنه
ساناز:امیدوارم
مدیر:خب بچها، همگی گوش کنین.. اتوبوس میاد دم در مدرسه یعنی همینجا... دو تا اتوبوسه یکی برا هفتم و هشتم یکی هم برا نهم..
من و فاطی و ساناز و رومیسا زدیم قدش.
مدیر:سوار اتوبوس شدین نبینما که نمیدونم دعوا کنین یا شلوغ کنین! راننده مرده پس حواستون رو خوب جمع کنین چون رفتارتون قراره توی کارنومه تاثیر داشته باشه! خب.. اَله وسایلتون رو آماده کنین که الاناست اتوبوس بیاد..معاون جان یه لحظه میای؟
سمت بچها شدم..
من:بچهاا توبوسمون جداسسسس!!هوراااااااا
پریدیم بغل هم..
ساناز:صبرررر کنین عکس بگیریم؟
من:پایه امممم
گوشیش رو اورد بالا و یه سلفی گرفت که دیدم اتوبوس داره میاد.. دوتاش مینوبوس های تازه ای بودن و غرازه نبودن مثل پارسال. یکیشون بزرگ تر بود
یهو مدیر اومد داخل ولی بلند نشدیم
مدیر:بقیه بچها کجان؟
-بیرونن
مدیر:این زنگ کلاس ندارین؟
آنا:این درسمون تموم شده
ساناز:برا همین معلمم نیومده
مدیر:نمیشه که اینجوری.. بهشون خبر میدم
فاطی یه نگاه میکشمت ساناز، به ساناز نگاه انداخت
مدیر:خب بچها قراره بریم اردو.. بریم اردو شیراز
-خانم قطعیه؟ آخه چند بار گفتین میریم اردو ولی نبردین
مدیر:نمیدونم دیگه
من و فاطی و ساناز و آنا یه نگاه این چه مرگشه بهش انداختیم
مدیر:ولی اگه رضایت های والدین زیاد باشه میبرمتون.. به بقیه بچهای کلاس هم خبر بدین
-چشم
مدیر:راستی این چه وضع نشستنه؟ ناسلامتی مدیر جلوتونه ها
ساناز:خانم کولر..
مدیر:کولر که چی خرابه؟ خب که چی.. چه ربطی داره. شما در هر صورت باید احترام بذارین.. دیگه نبینم تکرارشه ها
من:چشم
گذاشت رفت. هر چهارتامون:وااای خدااا
آنا یکی زد رو پام. من:چته سگگگگ
آنا:کرم داری میگی چشم؟
من:پ چی میخوای دعوا کنم؟ حصله دارمااااا
فاطی:بچها دیگه من نمیکشم اهع اهع(حالت گریه کردن)
-_-_-
فاطی چمدونش رو گذاشت کنارم و دستش رو دراز کرد
من:چیشد خونوادت گذاشتن بیای؟
فاطی:بابام رفته یه سفر کاری تو اصفهان.. تو چی چیشد اومدی؟
من:کل پنجشنبه جمعه رو گریه کردم تا اجازه دادن
فاطی:واااه حالا اگه من گریه کنم کتکمم میزنن که هیچ تو خونه حبسمم میکنن
من:پس چقد خوش شانسم
فاطی:ای بی..
خواست فحش بده که ساناز و رومیسا اومدن
من:عههههه شما همممم؟؟؟
ساناز:عههههه ما همممم
رومیسا:آنا کجاست
شونه هامو به حالت نمیدونم تکون دادمفاطی:فکر کنم نیاداااااا، چون وقتی چت میکردیم گفت میونش زیاد با پدرش خوب نیست..
من:عی باباااا... بنظرم لحظه آخری خودشو برسونه
رومیسا:خدا کنه
ساناز:امیدوارم
مدیر:خب بچها، همگی گوش کنین.. اتوبوس میاد دم در مدرسه یعنی همینجا... دو تا اتوبوسه یکی برا هفتم و هشتم یکی هم برا نهم..
من و فاطی و ساناز و رومیسا زدیم قدش.
مدیر:سوار اتوبوس شدین نبینما که نمیدونم دعوا کنین یا شلوغ کنین! راننده مرده پس حواستون رو خوب جمع کنین چون رفتارتون قراره توی کارنومه تاثیر داشته باشه! خب.. اَله وسایلتون رو آماده کنین که الاناست اتوبوس بیاد..معاون جان یه لحظه میای؟
سمت بچها شدم..
من:بچهاا توبوسمون جداسسسس!!هوراااااااا
پریدیم بغل هم..
ساناز:صبرررر کنین عکس بگیریم؟
من:پایه امممم
گوشیش رو اورد بالا و یه سلفی گرفت که دیدم اتوبوس داره میاد.. دوتاش مینوبوس های تازه ای بودن و غرازه نبودن مثل پارسال. یکیشون بزرگ تر بود
۱.۳k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.