چند دقیقه دلت را آرام کن
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_بیست_و_چهارم
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه
همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن
همه یه چشمی منتظرشون بود، همه قلب مادرها و همسراشون بودن
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید منی کجا و تو چه حالی هستم
آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما….
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید
و دنبال خوشبختی خودتون
باشید.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید…
یا علی
وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید، احساس می کردم کاملا یخ زدم!
احساس میکردم هیچ خونی توی
رگ هام نیست، اشکام بند نمیومد… خدایا چرا؟! خدایا مگه من چیکار کردم؟! خدایا
ازت خواهش میکنم زنده
باشه… خدایا خواهش میکنم سالم باشه…
((از حسادت، دل من می سوزد…
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید
که تو را، می نگرند…
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
که ز عطر تو همه سرشارند
از حسادت دل من می سوزد…
یاد آن دوره به خیر
که تو را می دیدم…))
کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن. یهو به ذهنم اومد که
به امام رضا متوسل بشم،
خاطرات سفر مشهد دلم رو آتیش می زد، ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم… ولی اگه
سید رو نمیدیدم معلوم
نبود الان زندگیم چطوری بود، شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر
خونه زندگیم بود! ولی
عشق چی؟!… آقا جان… این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما… حالا این رسمشه
تنهایی ولم کنی؟! آقا من
سید رو از تو میخوام…
…
#قسمت_بیست_و_چهارم
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه
همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن
همه یه چشمی منتظرشون بود، همه قلب مادرها و همسراشون بودن
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید منی کجا و تو چه حالی هستم
آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما….
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید
و دنبال خوشبختی خودتون
باشید.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید…
یا علی
وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید، احساس می کردم کاملا یخ زدم!
احساس میکردم هیچ خونی توی
رگ هام نیست، اشکام بند نمیومد… خدایا چرا؟! خدایا مگه من چیکار کردم؟! خدایا
ازت خواهش میکنم زنده
باشه… خدایا خواهش میکنم سالم باشه…
((از حسادت، دل من می سوزد…
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید
که تو را، می نگرند…
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
که ز عطر تو همه سرشارند
از حسادت دل من می سوزد…
یاد آن دوره به خیر
که تو را می دیدم…))
کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن. یهو به ذهنم اومد که
به امام رضا متوسل بشم،
خاطرات سفر مشهد دلم رو آتیش می زد، ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم… ولی اگه
سید رو نمیدیدم معلوم
نبود الان زندگیم چطوری بود، شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر
خونه زندگیم بود! ولی
عشق چی؟!… آقا جان… این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما… حالا این رسمشه
تنهایی ولم کنی؟! آقا من
سید رو از تو میخوام…
…
۱.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.