امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p⁴⁰
تهیونگ : هنوزم نمیخواهی بگی چی شده
ا،ت بدون حرفه دیگه به کنارش اشاره کرد و با صدای که از ته حنجره اش بود میومد گفت
ا،ت : میشه فقد بغلم کنی
تهیونگ وقتی فهمید که نمیخواد در موردش حرف بزنه دیگه چیزی نگفت و لبخند نرمی زد و روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد ا،ت دستاش دوره پهلوی هایش حلقه کرد و سرش روی سی*نه اش گذاشت
چشمایش رو بست و سکوت بینشون حکم فرما بود از بودن در کنارش آرمش خواستی داشت و نفس عميقي از روی آسودگی کشید
ولی هرلحظه احساس میکرد گرمای وجود تهیونگ بيشتر میشه و میدونست که این ممکن بخاطر این باشه که بیش از حد بهش نزدیک شده
ولی تهیونگ بخاطر اون هیچ واکنشی نشون نمیداد
اون قطعا برای همین پسر بود نه هیچ کسه دیگه کمی خودش رو بالا کشید و سرش توی گردن تهیونگ فرو کرد
نفس عمیقی کشید و بوی تنش رو به ریه هاش فرستاد
و بوسه طولانی روی گردنش گذاشت
تهیونگ از حرکت یهویی اش کمی خودش رو بالا کشید آب دهنش رو نامحسوس قورت داد
لباش رو از گردن تهیونگ جدا کرد و نگاهش به نیم روخش دوخت ولی اون نگاهش به طرف دیگه بود لباش دوباره روی گردنش گذاشت
و هر لحظه گرم شدن بدن رو حس میکرد و اون هنوز واکنشی نشون نداد بود لباش از گردنش تا گلوش کشید و بوسه دیگه روی سیبه گلوش گذاشت
تهیونگ که دیگه طاقتش تاق شده بود
روش خی*مه زد و توی چشماش خیره شد ا،ت دستاش روی يقه پیراهنش کشید
ا،ت : پای این رابطه هستی
تهیونگ : تا وقتی که زندم
همین حرف پاسخ مثبتی بود برای همه افکاری که توی دهن تهیونگ بود
روی صورتش خم شد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
و لباش رو از خط فکش تا گردنش کشید و این بود آغاز یه شب رویایی برای اونا بود [ اسمات با ذهن خودتو 😉]
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
برای بار دهم شمار دخترش رو گرفت اما بازم هیچ جوابی ازش دریافت نکرد با نگرانی و کلافگی روی مبل نشست روبه پسرش کرد
م/ا،ت : پسرم از جون اون دختر چی میخواهی اون خواهرته چرا باهاش اینجوری رفتار میکنی شما که وقتی بچه بودین خیلی همو دوست داشتن
کی جو تکیه اش رو از مبل گرفت و دستاشو توی هم گره شد
و هیچ جوابی به سوال مادرش نداد شاید داشت ازش فرار میکرد
کی جون : مادر تو اصلا میدونی دخترت چیکار کرد با پسری که باهاش ده سال تفاوت سنی داره دوست شده انتظار داری چیکار کنم
م/ا،ت : نه این درست نیست دختر من همچین کاری نمیکنه حتما اشتباه کردی
کی جون با عصبانیت از روی مبل بلند شد مادرش رو با هزار تا سوال تنها گذاشت مادرش دوباره گوشیش رو برداشت و با نتها شماره که از یکی از دوستاش داشت تماس گرفت که به از چند تا بوق جواب داد
دوهی : بله بفرمایید......
اسلاید۲ اتاق تهیونگ
p⁴⁰
تهیونگ : هنوزم نمیخواهی بگی چی شده
ا،ت بدون حرفه دیگه به کنارش اشاره کرد و با صدای که از ته حنجره اش بود میومد گفت
ا،ت : میشه فقد بغلم کنی
تهیونگ وقتی فهمید که نمیخواد در موردش حرف بزنه دیگه چیزی نگفت و لبخند نرمی زد و روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد ا،ت دستاش دوره پهلوی هایش حلقه کرد و سرش روی سی*نه اش گذاشت
چشمایش رو بست و سکوت بینشون حکم فرما بود از بودن در کنارش آرمش خواستی داشت و نفس عميقي از روی آسودگی کشید
ولی هرلحظه احساس میکرد گرمای وجود تهیونگ بيشتر میشه و میدونست که این ممکن بخاطر این باشه که بیش از حد بهش نزدیک شده
ولی تهیونگ بخاطر اون هیچ واکنشی نشون نمیداد
اون قطعا برای همین پسر بود نه هیچ کسه دیگه کمی خودش رو بالا کشید و سرش توی گردن تهیونگ فرو کرد
نفس عمیقی کشید و بوی تنش رو به ریه هاش فرستاد
و بوسه طولانی روی گردنش گذاشت
تهیونگ از حرکت یهویی اش کمی خودش رو بالا کشید آب دهنش رو نامحسوس قورت داد
لباش رو از گردن تهیونگ جدا کرد و نگاهش به نیم روخش دوخت ولی اون نگاهش به طرف دیگه بود لباش دوباره روی گردنش گذاشت
و هر لحظه گرم شدن بدن رو حس میکرد و اون هنوز واکنشی نشون نداد بود لباش از گردنش تا گلوش کشید و بوسه دیگه روی سیبه گلوش گذاشت
تهیونگ که دیگه طاقتش تاق شده بود
روش خی*مه زد و توی چشماش خیره شد ا،ت دستاش روی يقه پیراهنش کشید
ا،ت : پای این رابطه هستی
تهیونگ : تا وقتی که زندم
همین حرف پاسخ مثبتی بود برای همه افکاری که توی دهن تهیونگ بود
روی صورتش خم شد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
و لباش رو از خط فکش تا گردنش کشید و این بود آغاز یه شب رویایی برای اونا بود [ اسمات با ذهن خودتو 😉]
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
برای بار دهم شمار دخترش رو گرفت اما بازم هیچ جوابی ازش دریافت نکرد با نگرانی و کلافگی روی مبل نشست روبه پسرش کرد
م/ا،ت : پسرم از جون اون دختر چی میخواهی اون خواهرته چرا باهاش اینجوری رفتار میکنی شما که وقتی بچه بودین خیلی همو دوست داشتن
کی جو تکیه اش رو از مبل گرفت و دستاشو توی هم گره شد
و هیچ جوابی به سوال مادرش نداد شاید داشت ازش فرار میکرد
کی جون : مادر تو اصلا میدونی دخترت چیکار کرد با پسری که باهاش ده سال تفاوت سنی داره دوست شده انتظار داری چیکار کنم
م/ا،ت : نه این درست نیست دختر من همچین کاری نمیکنه حتما اشتباه کردی
کی جون با عصبانیت از روی مبل بلند شد مادرش رو با هزار تا سوال تنها گذاشت مادرش دوباره گوشیش رو برداشت و با نتها شماره که از یکی از دوستاش داشت تماس گرفت که به از چند تا بوق جواب داد
دوهی : بله بفرمایید......
اسلاید۲ اتاق تهیونگ
- ۱۲.۱k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط