امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p³⁹


ا،ت بدون توجه به حرفای برادر و مادرش
سریع از خونه خارج شد کی جون مادرش رو پس‌ زد و با عجله دنبالش رفت ولی ا،ت بدون توجه به صدا زدن های برادرش از خونه دور
___________________________________
انقدر دویده بود که پاهاش رو احساس نمیکنم
نگاهی به دوروبرش انداخت انگار توی پارکی بود روی نیمکت نشست
و نفس عميقي کشید
فکر اینکه از تهیونگ جدا بشه به شدت عصبانی و ناراحتی اش میکرد
از خودش میتونست دست بکشه ولی از عشق که به تهیونگ نه
با دستاش لرزون گوشیش رو از جیبش درآورد و شماره تهیونگ رو گرفت
که بعد از دوتا بوق جواب داد و ا،ت با صدای لرزون گفت
ا،ت : تهیونگ..میشه بیایی دنبالم
تهیونگ که متوجه صدای لرزونش شد بود عینکش‌ رو از روي چشماش برداشت و تکيه اش رو از صندلی گرفت
تهیونگ : تو بیرونی چیزی شده چرا صدات اینجوری
ا،ت : تهیونگ لطفا سوال نپرس فقد بیا دنبالم لوکیشن می‌فرستم
تهیونگ : باشه همین الان ميام
تهیونگ از روی صندلی اش بلند شد و از اتاق کارش بیرون رفت کتش رو پوشید و با عجله از آپارتمان خارج شدن

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

به لوکیشنی که فرستاده بود رسید و از ماشین پیاده شد با چشم‌هاش دنبالش می‌گشت
با دیدنش که روی نیمکت نشست بود با عجله به سمتش رفت ا،ت از سرما
دستاش توی هم گره زد بود و میلزید
تهیونگ به سمتش رفت دستش رو گرفت و از روی نیمکت بلندش کرد
با چشمای اشکی به تهیونگ خیره شد
تا حالا هیچ وقتی چشماش رو اينجوری غمگین و ناراحت ندیده بود
و بخاطر همین احساس کرد قلبش تیر کشید
با دستاش صورت ا،ت رو قاب گرفت و کمی روی صورتش خم شد و با لحن آرومی گفت
تهیونگ : چی شده چرا چشمای عشقم غمگینه
همین جمله براش کافی بود که بغضی اش شکسته بشه و
دستاش دوره کمرش تهیونگ حلقه کرد و سرش روی سی*نه تهیونگ گذاشت و با صدای بلند گریه میکرد تاحالا توی بغل هیچ کس اینجوری گریه نکرده بود
تهیونگ بدون هیج سوال جوابی دستاش دوره شونه هایش حلقه کرد و دستش رو نوازش وار روی موهاش می کشید
و سعی در آروم کردنش داشت
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

وارد آپارتمان شدن و تهیونگ کتش رو درآورد و دست ا،ت رو گرفت و وارد اتاق اش شد و به سمته تخت رفتن تهیونگ دستاش روی شونه های ا،ت گذاشت و روی لبه تخت نشوند و جلوی روی یک پا نشست و به صورتش نگاه کرد ولی اون نگاهش به سمته دیگه بود تهیونگ دستای سردش رو میون دستاش گرفت که احساس گرمای خواستی کرد
تهیونگ : هنوزم نمیخواهی بگی چی شده.......
دیدگاه ها (۷)

《 امتحان زندگی 》p⁴⁰تهیونگ : هنوزم نمیخواهی بگی چی شده ا،ت بد...

《 امتحان زندگی 》ادامه p⁴⁰م/ا،ت : سلام دخترم من جانگ می سو هس...

《 امتحان زندگی‌ 》p³⁸ا،ت : میشه بیایی نزدیک میخوام یه چیزی به...

《 امتحان زندگی 》p³⁷ با حرف تهیونگ دوست اش ساکت شد تهیونگ : ب...

#درخواستی#تکپارتیوقتش رسیده...... ا/ت نفس‌هاش تند شده بود هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط