رمان قرص خواب
#رمان_قرص_خواب
#پارت_۶
*****ستیا*****
نشستم روی مبل هی کانال تلویزیون اینور اونور کردم...صدای جیغ جیغ اون سهتا از اتاق میومد...اگه به این نتیجه برسن که من برم چی...اون وقت کجا برم...چکار بکنم...چی بخورم...کجا بخوابم...وای نه...خدایا مهر منو به دل اینا بنداز بیرونم کنن...بلند شدم رفتم دم اتاق گوشمو گذاشتم رو در که بشنوم چی میگن
بیوسا : موندش کار درستی نیس
میهی : ولی جایی رو نداره بیچاره
میجو : بهش نمیاد بخواد دروغ بگه
بیوسا : عقل من میگه نمونه بهتره
میجو : اگه توی روزنامه هفته دیگه ببینی دختری به دلیل سرما توی پارک یخ زد چی؟
میهی : میجو راس میگه...موقت بمونه...تا ببینیم چی میشه
بیوسا : بذارید یه خورده فک کنم میگم
دیگه چیزی نشنیدم
گوشمو بیشتر چسبوندم
یهو در باز شد پرت شدم وسط اتاق
بیوسا : بفرما تحویل بگیر
وای گند زدم گند
به زور بلند شدم ببخشید آرومی گفتم
از اتاق رفتم بیرون...دیگه مطمئن شدم که باید جمع کنم رفتم تو اتاق بیوسا ... کولمو برداشتم...آروم آروم اشک ریختم...بازم بی پناهی...کولمو انداختم رو دوشم رفتم بیرون ... در خونه رو باز کردم...کتونیامو برداشتم که صدای مهربون میجو پشت در گفت : یه لحظه وایسا...
بیدون هیچ حرفی وایسادم که یه سوییشرت انداخت رو دوشمو گفت : یه وقت از ما ناراحت نشیا...
با صدای آرومی گفتم: نه براچی ناراحت بشم...کی میتونه بهم اعتماد کنه
میهی از پشت در اومد بیرون...
میهی: حالا کجا میری؟
+نمیدونم
بیوسا : وایسا وایسا
+بله؟
بیوسا: امشبم بمون فردا با ما بیا محل کارمون ببینم اونجا کاری برات هس یا نه
چشمام از خوشحالی برق زد
برگشتم داخل...
بیوسا : بشین میخوام باهات حرف بزنم
دنبالش رفتم نشستم رو کاناپه
میجو و میهی نشستن کنارم بیوسا هم نشست رو به روم
+بگو میشنوم
بیوسا : میخوام بهت اعتماد کنم ببرمت محل کارمون به رئیس معرفیت کنم...نباید آبروی مارو ببری خب؟...تا وقتی که یه جای مناسب هم پیدا کنی اینجا میمونی...ولی اگه کمترین خطایی ازت سر بزنه فوری وسایلت بدون اینکه بگیم باید جمع کنی...
+چشم
میهی : یوسی چرا مثل نامادری سیندرلا حرف میزنی؟
بیوسا : چون بحث جدیه
میجو : اوکی اوکی
یهو دست میجو اومد پس کلم...آخ آرومی گفتمو با تعجب نگاش کردم...اصلا انگار نه انگار که زده...
+چرا میزنی؟
میجو : خواستم ببینم جنبه داری یا نه
+ دارم
یکی دیگه محکم تر شد...آخ بلندتری گفتم که میهی از خنده پخش زمین شد...ییوسا هم بلند شد با نگا پر از تاسفش به ما رفت توی اتاقش...با میهی خندیدم
میجو: نه خوشم اومد با جنبهای...امشب جشن پتو داریم میهی
خنده میهی به قهقهه تبدیل شد
+ جشن پتو چیه؟
میجو: امشب میبینی...ها ها ها
تو دلم گفتم رو آب بخندی
***********
لیوان آبو گذاشتم روی اپنو رفتم طرف اتاق...جشن پتو...این دیگه چیه...در اتاقو باز کردم رفتم تو اتاق که یهو یه چیز سنگینی افتاد روم...افتادم زمین...آییییی...میجوووو...میهییییی...با یه چیزی شروع کردن به زدنم زیر پتو...درد نداشت ...هی میخندیدن...نفسم داشت میگرفت...جیغ بلندی کشیدم...
دست بردار نبودن...هی میزدن...یهو صدای جیغ بیوسا سکوت رو در اتاق حکمفرما کرد...فوری از زیر پتو اومدم بیرون که بیوسا گفت : که جشن پتو میگیریدو به من نمیگید؟...
میهی باز پتو رو انداخت رو سرمو سه تایی شروع کردن با بالشت به زدن...بعد بیست دقیقه که داشتم خفه میشدم پتو رو از روم کنار زدن...حال نداشتم بلند شدم
یهو قی زدم زیر خنده...
+دیوونه ها**********
این پارتم به پایان رسید...غلط تایپی رو ببخشید دیگه تند تایپ کردم
لایکای پیج اصلیم خیلی کم شده...جبران کنید جبران میشه
باتچکر بایییییی
#پارت_۶
*****ستیا*****
نشستم روی مبل هی کانال تلویزیون اینور اونور کردم...صدای جیغ جیغ اون سهتا از اتاق میومد...اگه به این نتیجه برسن که من برم چی...اون وقت کجا برم...چکار بکنم...چی بخورم...کجا بخوابم...وای نه...خدایا مهر منو به دل اینا بنداز بیرونم کنن...بلند شدم رفتم دم اتاق گوشمو گذاشتم رو در که بشنوم چی میگن
بیوسا : موندش کار درستی نیس
میهی : ولی جایی رو نداره بیچاره
میجو : بهش نمیاد بخواد دروغ بگه
بیوسا : عقل من میگه نمونه بهتره
میجو : اگه توی روزنامه هفته دیگه ببینی دختری به دلیل سرما توی پارک یخ زد چی؟
میهی : میجو راس میگه...موقت بمونه...تا ببینیم چی میشه
بیوسا : بذارید یه خورده فک کنم میگم
دیگه چیزی نشنیدم
گوشمو بیشتر چسبوندم
یهو در باز شد پرت شدم وسط اتاق
بیوسا : بفرما تحویل بگیر
وای گند زدم گند
به زور بلند شدم ببخشید آرومی گفتم
از اتاق رفتم بیرون...دیگه مطمئن شدم که باید جمع کنم رفتم تو اتاق بیوسا ... کولمو برداشتم...آروم آروم اشک ریختم...بازم بی پناهی...کولمو انداختم رو دوشم رفتم بیرون ... در خونه رو باز کردم...کتونیامو برداشتم که صدای مهربون میجو پشت در گفت : یه لحظه وایسا...
بیدون هیچ حرفی وایسادم که یه سوییشرت انداخت رو دوشمو گفت : یه وقت از ما ناراحت نشیا...
با صدای آرومی گفتم: نه براچی ناراحت بشم...کی میتونه بهم اعتماد کنه
میهی از پشت در اومد بیرون...
میهی: حالا کجا میری؟
+نمیدونم
بیوسا : وایسا وایسا
+بله؟
بیوسا: امشبم بمون فردا با ما بیا محل کارمون ببینم اونجا کاری برات هس یا نه
چشمام از خوشحالی برق زد
برگشتم داخل...
بیوسا : بشین میخوام باهات حرف بزنم
دنبالش رفتم نشستم رو کاناپه
میجو و میهی نشستن کنارم بیوسا هم نشست رو به روم
+بگو میشنوم
بیوسا : میخوام بهت اعتماد کنم ببرمت محل کارمون به رئیس معرفیت کنم...نباید آبروی مارو ببری خب؟...تا وقتی که یه جای مناسب هم پیدا کنی اینجا میمونی...ولی اگه کمترین خطایی ازت سر بزنه فوری وسایلت بدون اینکه بگیم باید جمع کنی...
+چشم
میهی : یوسی چرا مثل نامادری سیندرلا حرف میزنی؟
بیوسا : چون بحث جدیه
میجو : اوکی اوکی
یهو دست میجو اومد پس کلم...آخ آرومی گفتمو با تعجب نگاش کردم...اصلا انگار نه انگار که زده...
+چرا میزنی؟
میجو : خواستم ببینم جنبه داری یا نه
+ دارم
یکی دیگه محکم تر شد...آخ بلندتری گفتم که میهی از خنده پخش زمین شد...ییوسا هم بلند شد با نگا پر از تاسفش به ما رفت توی اتاقش...با میهی خندیدم
میجو: نه خوشم اومد با جنبهای...امشب جشن پتو داریم میهی
خنده میهی به قهقهه تبدیل شد
+ جشن پتو چیه؟
میجو: امشب میبینی...ها ها ها
تو دلم گفتم رو آب بخندی
***********
لیوان آبو گذاشتم روی اپنو رفتم طرف اتاق...جشن پتو...این دیگه چیه...در اتاقو باز کردم رفتم تو اتاق که یهو یه چیز سنگینی افتاد روم...افتادم زمین...آییییی...میجوووو...میهییییی...با یه چیزی شروع کردن به زدنم زیر پتو...درد نداشت ...هی میخندیدن...نفسم داشت میگرفت...جیغ بلندی کشیدم...
دست بردار نبودن...هی میزدن...یهو صدای جیغ بیوسا سکوت رو در اتاق حکمفرما کرد...فوری از زیر پتو اومدم بیرون که بیوسا گفت : که جشن پتو میگیریدو به من نمیگید؟...
میهی باز پتو رو انداخت رو سرمو سه تایی شروع کردن با بالشت به زدن...بعد بیست دقیقه که داشتم خفه میشدم پتو رو از روم کنار زدن...حال نداشتم بلند شدم
یهو قی زدم زیر خنده...
+دیوونه ها**********
این پارتم به پایان رسید...غلط تایپی رو ببخشید دیگه تند تایپ کردم
لایکای پیج اصلیم خیلی کم شده...جبران کنید جبران میشه
باتچکر بایییییی
۱۲.۷k
۱۰ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.