قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۸
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۸
ویو نویسنده
لیوان رو رو میز گذاشت و به سوال جیمین گوش سپرد.
جیمین : رفتی پیشش؟؟
بعد کمی مکث گفت
یونگی : آره..
جیمین : چی گفت.؟
یونگی : هیچی. میخواستی چی بگه؟
جیمین : پس برای چی مشاور شده؟ اگر مشاوره چرا هیچ غلطی نمیکنه؟!
ناخودآگاه با صدای بالای پسر سرش رو به اطراف چرخوند تا مطمئن بشه تهیونگ این جا نیست.
جیمین که متوجه اشتباهش شده بود سرش رو پایین انداخت و با شرمندگی به زمین خیره شد.
یونگی : اولا که لطفاً صدات رو بیار پایین تهیونگ متوجه میشه. دوما خب عزیز من اون مشاور چطور میتونه بدون دیدن تهیونگ و شرایطش اونو خوب کنه؟!
ذوق تو دلش و تپش قلبش رو بخاطر "عزیز من" تلفظ شدنش ، اون هم از زبون یونگی رو نادیده گرفت و سوالش رو پرسید
جیمین : مگه شرایط رو براش توضیح نمیدیم؟ مگه نمیگیم چِشه ؟ پس مشکلش چیه؟؟
یونگی : جیمیناااا.. اون که غیب گو نیست!! به هر حال باید رو در رو تهیونگ رو ببینه و بعد ببینه میتونه کاری کنه یا نه..
سریع روش رو برگردوند تا به اون مروارید نگاه نکنه. به قدری زیبا و جذاب بود که حتی با دیدنش هم ضربان قلبش بالا میرفت.
سعی کرد کمی آب بخوره تا تپش قلبش منظم شه
اما این کارا چیزی رو درست نمیکردن!
همین که حضورش رو در کنار خودش حس کرد با سرعتی که ازش بعید بود به بیرون آشپزخونه رفت و خودش رو داخل دستشویی انداخت ..
متعجب از رفتار پسر کوچیک به کانتر تکیه زد و رفتار هاش رو تحلیل کرد تا بفهمه کجا رو اشتباه کرده که اون اینطور ازش فرار کرد...
امون امون 😖😭
ویو نویسنده
لیوان رو رو میز گذاشت و به سوال جیمین گوش سپرد.
جیمین : رفتی پیشش؟؟
بعد کمی مکث گفت
یونگی : آره..
جیمین : چی گفت.؟
یونگی : هیچی. میخواستی چی بگه؟
جیمین : پس برای چی مشاور شده؟ اگر مشاوره چرا هیچ غلطی نمیکنه؟!
ناخودآگاه با صدای بالای پسر سرش رو به اطراف چرخوند تا مطمئن بشه تهیونگ این جا نیست.
جیمین که متوجه اشتباهش شده بود سرش رو پایین انداخت و با شرمندگی به زمین خیره شد.
یونگی : اولا که لطفاً صدات رو بیار پایین تهیونگ متوجه میشه. دوما خب عزیز من اون مشاور چطور میتونه بدون دیدن تهیونگ و شرایطش اونو خوب کنه؟!
ذوق تو دلش و تپش قلبش رو بخاطر "عزیز من" تلفظ شدنش ، اون هم از زبون یونگی رو نادیده گرفت و سوالش رو پرسید
جیمین : مگه شرایط رو براش توضیح نمیدیم؟ مگه نمیگیم چِشه ؟ پس مشکلش چیه؟؟
یونگی : جیمیناااا.. اون که غیب گو نیست!! به هر حال باید رو در رو تهیونگ رو ببینه و بعد ببینه میتونه کاری کنه یا نه..
سریع روش رو برگردوند تا به اون مروارید نگاه نکنه. به قدری زیبا و جذاب بود که حتی با دیدنش هم ضربان قلبش بالا میرفت.
سعی کرد کمی آب بخوره تا تپش قلبش منظم شه
اما این کارا چیزی رو درست نمیکردن!
همین که حضورش رو در کنار خودش حس کرد با سرعتی که ازش بعید بود به بیرون آشپزخونه رفت و خودش رو داخل دستشویی انداخت ..
متعجب از رفتار پسر کوچیک به کانتر تکیه زد و رفتار هاش رو تحلیل کرد تا بفهمه کجا رو اشتباه کرده که اون اینطور ازش فرار کرد...
امون امون 😖😭
۲.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.