قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۷
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۷
ویو نویسنده
کمی از مخلفات لیوان رو سر کشید و با قیافه در هم سوالش رو پرسید
ته : باز هم اومده بودن زر زنی؟
این جمله تازگی نداشت براشون. هر بار که می اومدن و میرفتن سوال تهیونگ همین بود..
یونگی : آره
پسر کوچیک تر با اخمای در هم و اعصابی داغون زیر لب غرید..
جیمین : بازم همون حرفای همیشگی و مزخرف
خوبه ای زیر لب گفت و دوباره لیوان رو به دست گرفت..
یونگی : اینکه این حرفا رو بزنن خوبه!؟ اینکه اینجور تو رو ضعیف و کوچیک ببین خوبه!؟ میشه بگی دقیقا کجای این مسئله خوبه!؟
هر سوالی که میپرسید تن صداش بالاتر میرفت و لحنش درمونده تر میشد...
با جوابی که گرفت لحظه ای به خودش اومد و با چشمایی که همه چیز رو زار میزدن بهش خیره شد.
ته : خوبه چون حداقل درخواستهای بیشتری نمیکنن و بیشتر از این رو مخم نمیرن.. بلاخره روزی، جوری زندگی شون رو نابود میکنم که حتی شما هم دلتون به حال شون بسوزه. هنوز انقدر بی شرف نشدم که جلوی این همه گوه خوری هاشون ساکت بشینم و ببینم که هر روز پسرکم بیشتر و بیشتر ازم متنفر و ناامید میشه. من جونگ کوک رو برمیگردونم و انتقام این همه زجر رو میگیرم ، به هر قیمتی که شده..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
*بهتر نشده؟!
یونگی : نه! هیچ تغییر مفیدی نداشته
*چرا تمومش نمیکنه!!؟
یونگی : ...
همین حرف پسر کافی بود تا اون برای بار هزارم خودش رو لعنت کنه.
*...بس...بس نیست؟!(بغض)
یونگی : به زودی !..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
ویو نویسنده
کمی از مخلفات لیوان رو سر کشید و با قیافه در هم سوالش رو پرسید
ته : باز هم اومده بودن زر زنی؟
این جمله تازگی نداشت براشون. هر بار که می اومدن و میرفتن سوال تهیونگ همین بود..
یونگی : آره
پسر کوچیک تر با اخمای در هم و اعصابی داغون زیر لب غرید..
جیمین : بازم همون حرفای همیشگی و مزخرف
خوبه ای زیر لب گفت و دوباره لیوان رو به دست گرفت..
یونگی : اینکه این حرفا رو بزنن خوبه!؟ اینکه اینجور تو رو ضعیف و کوچیک ببین خوبه!؟ میشه بگی دقیقا کجای این مسئله خوبه!؟
هر سوالی که میپرسید تن صداش بالاتر میرفت و لحنش درمونده تر میشد...
با جوابی که گرفت لحظه ای به خودش اومد و با چشمایی که همه چیز رو زار میزدن بهش خیره شد.
ته : خوبه چون حداقل درخواستهای بیشتری نمیکنن و بیشتر از این رو مخم نمیرن.. بلاخره روزی، جوری زندگی شون رو نابود میکنم که حتی شما هم دلتون به حال شون بسوزه. هنوز انقدر بی شرف نشدم که جلوی این همه گوه خوری هاشون ساکت بشینم و ببینم که هر روز پسرکم بیشتر و بیشتر ازم متنفر و ناامید میشه. من جونگ کوک رو برمیگردونم و انتقام این همه زجر رو میگیرم ، به هر قیمتی که شده..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
*بهتر نشده؟!
یونگی : نه! هیچ تغییر مفیدی نداشته
*چرا تمومش نمیکنه!!؟
یونگی : ...
همین حرف پسر کافی بود تا اون برای بار هزارم خودش رو لعنت کنه.
*...بس...بس نیست؟!(بغض)
یونگی : به زودی !..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
۲.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.