قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۰
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۰
ویو نویسنده
سعی کرد خودش رو آروم نگه داره و چیزی نگه.
با حرص غرید
ته : میشه دقیقا بگید به چه دلیل گوهی اومدیم اینجا!؟
یونگی : هیس عه! اومدیم حال کنیم احمق خان
عصبی ادامه داد
ته : من نخوام حال کنم باید کی رو ببینم؟
یونگی : اول من...
یه نگاه گیرا و جذاب به جیمین انداخت و با لبخندی کنج لبش ادامه داد
یونگی : بعد جیمین !
این بار کمی ، فقط کمی تن صداش رو بالاتر برد..
ته : آیشش هردو تون لنگه همین . میخوام برم خونه
جیمین : تهیونگا بشین سر جات دیگه
بازوی تهیونگ تو دستاش اسیر شده بود و این تهیونگ بود که هر لحظه بیشتر از قبل از خودش متنفر میشد
اون به پسرکش قول داده بود اونو یه روز به اینجا بیاره و با هم بازی کنن و به تماشای آتیش بازی بشینن...اما حالا چی؟ حالا کو اون پسرک ؟ مگه قول نداده بود که پسرش رو بیاره؟ پس...
هر کس رو قیافش زوم میکرد متوجه غم چهره اش و دردی که داره میشد ، چه برسه به اون که تهیونگ رو از خودش هم بیشتر بلد بود
با اینکه سر جمع ۳ ماه درست کنار هم نبودن اما خیلی از خصوصیات تهیونگ براش رو شده بود.
آره !!
پسرکش جایی دور تر از چشمش ، اون بالا ، دقیقا رو به روش داشت نگاهش میکرد.
این عشق چیه که در همه حالت تو رو به یاد معشوقه ات میندازه
نمیدونست.. نمیدونست جونگ کوک همونجا ، تو همون پارک ، دقیقا رو به روش و کمی دور تر نظاره گرش بوده. اما عشق بالاتر از این حرفاست. اون از ده کیلومتری میتونست بوی کوک رو تشخیص بده. میتونست از هر فاصله ای اونو ببینه و بفهمه چی پوشیده
این حس رو همیشه نداشت که بخواد بی تفاوتی کنه
ویو نویسنده
سعی کرد خودش رو آروم نگه داره و چیزی نگه.
با حرص غرید
ته : میشه دقیقا بگید به چه دلیل گوهی اومدیم اینجا!؟
یونگی : هیس عه! اومدیم حال کنیم احمق خان
عصبی ادامه داد
ته : من نخوام حال کنم باید کی رو ببینم؟
یونگی : اول من...
یه نگاه گیرا و جذاب به جیمین انداخت و با لبخندی کنج لبش ادامه داد
یونگی : بعد جیمین !
این بار کمی ، فقط کمی تن صداش رو بالاتر برد..
ته : آیشش هردو تون لنگه همین . میخوام برم خونه
جیمین : تهیونگا بشین سر جات دیگه
بازوی تهیونگ تو دستاش اسیر شده بود و این تهیونگ بود که هر لحظه بیشتر از قبل از خودش متنفر میشد
اون به پسرکش قول داده بود اونو یه روز به اینجا بیاره و با هم بازی کنن و به تماشای آتیش بازی بشینن...اما حالا چی؟ حالا کو اون پسرک ؟ مگه قول نداده بود که پسرش رو بیاره؟ پس...
هر کس رو قیافش زوم میکرد متوجه غم چهره اش و دردی که داره میشد ، چه برسه به اون که تهیونگ رو از خودش هم بیشتر بلد بود
با اینکه سر جمع ۳ ماه درست کنار هم نبودن اما خیلی از خصوصیات تهیونگ براش رو شده بود.
آره !!
پسرکش جایی دور تر از چشمش ، اون بالا ، دقیقا رو به روش داشت نگاهش میکرد.
این عشق چیه که در همه حالت تو رو به یاد معشوقه ات میندازه
نمیدونست.. نمیدونست جونگ کوک همونجا ، تو همون پارک ، دقیقا رو به روش و کمی دور تر نظاره گرش بوده. اما عشق بالاتر از این حرفاست. اون از ده کیلومتری میتونست بوی کوک رو تشخیص بده. میتونست از هر فاصله ای اونو ببینه و بفهمه چی پوشیده
این حس رو همیشه نداشت که بخواد بی تفاوتی کنه
۲.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.