Part
Part 6
"راوی"
یونگی:چی؟ منظورتون چیه؟
منشی:فکر کنم شنیدید ولی خب....نمیتونم با وضعیت مجردی حضانت بچه رو بهتون بدم.
یونگی: خ...خب پس الان باید چیکار کنم؟
لینا:بابایی؟ چیشده؟
منشی:*لبخند. دختر کوچولو این آقا فعلا پدر قانونیت حساب نمیشه. بهتره اونو آقای مین صدا کنی
لینا:*زیر لب. من هرجوری دلم میخواد صداش میکنم خانم پیر بداخلاق
منشی گلوش رو صاف میکنه و صورتش رو به حالت جدی سوق میده
یونگی:چیکار میتونم بکنم به جز ازدواج؟
منشی: اگر نظر من رو بخواید میتونم پیشنهاد ازدواج سوری رو بکنم. یکی از دوستان یا آشناهاتون رو میتونید در جریان بزارید و به صورت قراردادی یک سند ازدواج داشته باشید. بعد از تایید قرار داد میتونیم حضانت کامل بچه رو بهتون بدیم.
یونگی: یعنی الان این دختر رو میتونم به خونه ببرم؟
منشی: چون روند مالی و بقیه ی کارا رو انجام دادید....بله!
یونگی:خب....ممنونم
منشی: خواهش میکنم.
"توی ماشین"
لینا:بابایی؟
یونگی:جونم ارکیده
لینا:چرا تو نگفتی مامان نایون زنته؟
یونگی:*تک خنده. آخه اون که زنم نیست
لینا:ولی اگه میگفتی زنت بود الان میزاشتن من تبدیل به "مین لینا" بشم
یونگی: ارکیده تو همین الانش هم مین هستی. فقط قانون اینو قبول نمیکنه. و من آخر سر این فامیلی رو میکنم تو حلقشون
لینا خندید. دوباره با همون حالت صورتش. و نایون دوباره شیفته ی خنده هاش شد.
نایون: تربچک
لینا: من؟
نایون: بله خود شما
لینا: ماماننننن تربچه خودش کوچیکهه. تربچک که از اون کوچیک تره
نایون یدفعه خشکش زد. گوشاش درست شنیده بود؟
دخترک شروع کرد به من من کردن
لینا:ام...ببخشید...نباید اینجوری حرف میز....
نایون:نه! من دوست دارم تو منو مامان صدا کنی
لینا:و...واقعا؟
نایون به چشمای دخترک نگاه کرد. انگار بعد از این حرف توی شکم دخترک درخت پروانه کاشته بود.
نایون:اوهوم *لبخند گرم.
لینا: مرسی مامانیییییی
خندید. نمیدونست چطوری باعث شده بود که یه دختر بچه انقدر خوشگل ذوق کنه
ادامه کامنت𓆟𓆞𓆝𓆟
"راوی"
یونگی:چی؟ منظورتون چیه؟
منشی:فکر کنم شنیدید ولی خب....نمیتونم با وضعیت مجردی حضانت بچه رو بهتون بدم.
یونگی: خ...خب پس الان باید چیکار کنم؟
لینا:بابایی؟ چیشده؟
منشی:*لبخند. دختر کوچولو این آقا فعلا پدر قانونیت حساب نمیشه. بهتره اونو آقای مین صدا کنی
لینا:*زیر لب. من هرجوری دلم میخواد صداش میکنم خانم پیر بداخلاق
منشی گلوش رو صاف میکنه و صورتش رو به حالت جدی سوق میده
یونگی:چیکار میتونم بکنم به جز ازدواج؟
منشی: اگر نظر من رو بخواید میتونم پیشنهاد ازدواج سوری رو بکنم. یکی از دوستان یا آشناهاتون رو میتونید در جریان بزارید و به صورت قراردادی یک سند ازدواج داشته باشید. بعد از تایید قرار داد میتونیم حضانت کامل بچه رو بهتون بدیم.
یونگی: یعنی الان این دختر رو میتونم به خونه ببرم؟
منشی: چون روند مالی و بقیه ی کارا رو انجام دادید....بله!
یونگی:خب....ممنونم
منشی: خواهش میکنم.
"توی ماشین"
لینا:بابایی؟
یونگی:جونم ارکیده
لینا:چرا تو نگفتی مامان نایون زنته؟
یونگی:*تک خنده. آخه اون که زنم نیست
لینا:ولی اگه میگفتی زنت بود الان میزاشتن من تبدیل به "مین لینا" بشم
یونگی: ارکیده تو همین الانش هم مین هستی. فقط قانون اینو قبول نمیکنه. و من آخر سر این فامیلی رو میکنم تو حلقشون
لینا خندید. دوباره با همون حالت صورتش. و نایون دوباره شیفته ی خنده هاش شد.
نایون: تربچک
لینا: من؟
نایون: بله خود شما
لینا: ماماننننن تربچه خودش کوچیکهه. تربچک که از اون کوچیک تره
نایون یدفعه خشکش زد. گوشاش درست شنیده بود؟
دخترک شروع کرد به من من کردن
لینا:ام...ببخشید...نباید اینجوری حرف میز....
نایون:نه! من دوست دارم تو منو مامان صدا کنی
لینا:و...واقعا؟
نایون به چشمای دخترک نگاه کرد. انگار بعد از این حرف توی شکم دخترک درخت پروانه کاشته بود.
نایون:اوهوم *لبخند گرم.
لینا: مرسی مامانیییییی
خندید. نمیدونست چطوری باعث شده بود که یه دختر بچه انقدر خوشگل ذوق کنه
ادامه کامنت𓆟𓆞𓆝𓆟
- ۱۱.۳k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط