Part

Part:93
صبح روز بعد، طبق نقشه‌ای که چیده بودند همه حاضر در اسکله برای حرکت بودند. میونگ‌دا تصمیم گرفته بود اول جاسوس رو یک جا گیر بندازه تا فرصت هیچ اشتباهی رو به خودشون نده.
از اون ور ماجرا هم مارکو با آب و تاب مشکل کشتی رو به شهردار توضیح می‌داد.

-شما می‌تونید زودتر حرکت کنید احتمالا تا چند دقیقه دیگه مشکل حل میشه.

-اوه مارکو، چی شده که اینقدر راحت درباره این موضوع حرف میزنی؟ مطمئنی که میخوای ما اول به اوت گنج برسیم؟

مارکو نیشخندی زد و صورت‌اش را به مرد روبه‌روی‌اش نزدیک کرد.

-نه دوست عزیز، مطمئنم بدون ما حتی بینی‌ات هم بوی گنج رو حس نمی‌کنه.

برونو که احساس کرد غرورش خدشه‌دار شده، بدون حرفی روی برگردوند و به سمت کشتی خودش پا تند کرد.

مارکو هم بعد از انجام وظیفه به داخل کشتی پیش میونگ‌دا رفت. مثل اینکه دوست عزیزش ماجرا رو خیلی جدی گرفته بود و یک اتاق تاریک برای بازجویی انتخاب کرده بود، اونم درحالی که دست اون مرد با طناب حسابی محکم شده بود. بدون مقدمه شروع به پرسیدن سوالاتش کرد.

-تو به دختر من چاقو زدی نه؟

مرد که صورتش مشخص نبود خنده‌ای سر داد و بالاخره شروع به حرف زدن کرد.

-مثلا من باشم، میخوای چیکار کنی؟

-این کار!

مارکو بدون درنگ یک مشت تو صورتش زد و عوضی زیر لب گفت. اما اون مرد دوباره شروع به حرف زدن کرد.

-می‌دونی، با اینکه هدف اصلیم دختر خوشگلت نبود، اما رئیس‌ام خیلی از این کار خوشحال شد.

-منظورت چیه؟

این بار میونگ‌دا دخالت کرد. اون مرد هم نگاهی بهش انداخت و رو به صورت گیج مارکو جوابش رو داد.

-هدف من باباش بود، اما دختر فضولت یکم زیادی تو دست و پا بود، مجبور شدم هدف‌ام رو تغییر بدم.

مارکو خواست دوباره به سمتش هجوم ببره که میونگ‌دا اون رو گرفت و سعی کرد آرومش کنه.
اما مارکو با صدای بلند حرف‌هاش رو زد تا شاید کمی از حس عصبانیتش کم بشه.

-اول تو رو بعد اون رئیست رو می‌کشم، فهمیدی؟

پسر مو مشکی که از پشت در همه چیز رو شنید از اونجا دور شد و به روی عرشه کشتی رفت.
نفس عمیقی کشید و سعی در آروم کردن خودش داشت. به قدری تو افکارش غرق شده بود که متوجه اومدن امیلی هم نشد. و تا زمانی که دختر دستش رو نگرفته بود هم، همچنان به دریا خیره بود. بعد با چشمانش که انگار می‌تونست حرف بزنه به امیلی نگاه کرد.

-تو صورتش رو دیدی.

و با همون یک جمله لبخند از روی لب‌های امیلی پاک شد.
-------------------------------------
جهت اطلاع هم داریم به پارت‌های پایانی نزدیک می‌شیم، بعدش مفصل درباره همه چی حرف می‌زنیم.
-------------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
دیدگاه ها (۸)

Part:94امیلی سریع خودش رو جمع کرد و سعی کرد تا چیزی بروز نده...

Part:95امیلی، میونگ‌دا رو در حالی که با یک اسلحه به سمت پدرش...

Part:92بعد از رقص دلنشینی که دو نفر داشتند با لباس‌هایی که ب...

part:91بعد چند روزی سر کردن در گشتی، به مقصد بعدی یعنی جزیر...

black flower(p,288)

فیک 💌💞 پارت ۲فلیکس ( تو ذهنش ) : این دختر اینجا چیک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط