Part:95
Part:95
امیلی، میونگدا رو در حالی که با یک اسلحه به سمت پدرش نشونه گرفته بود دید. از شدت تعجب زبونش بند اومده بود و مطمئن نبود چیزی که میبینه واقعیت داره یا نه. فقط یک کلمه از دهنش بیرون اومد.
-چ-چرا؟
انگار در و دیوار خونه میتونستن حرکت کنن، چون هر لحظه محیط خفهتر از قبل میشد و امیلی احساس میکرد همین حالاست که از هوش بره. گوشهاش صدایی رو نمیشنیدن. نمیتونست بفهمه پدرش داره چی میگه. شاید ازش خواهش میکرد فرار کنه یا شاید هم داشت آخرین جملاتی که دوست داشت به دخترش بگه رو گلچین میکرد. اما کمی بعد انگار امیلی در اعماق دریا باشه و کسی از روی سطحش امیلی رو صدا بکنه بود و رفته رفته صدا واضحتر میشد.
تهیونگ با وحشت دوطرف شونه دختر رو گرفته بود و تکون میداد تا دختر به خودش بیاد. امیلی نگاهی گنگ به فرد روبهروش انداخت و بعد به پشت سرش که پدرهاشون بدون اینکه کسی اسلحه داشته باشه و کسی دیگه درحال مرگ باشه ایستاده بودند.
-چه اتفاقی افتاد؟
امیلی با آرومترین صدای ممکن پرسید و درجا هم جوابش رو گرفت.
- نمیدونیم، فقط تو یهو همینجا ایستادی و هر چی صدات میکردیم نمیشنیدی. تو نمیدونی چی شد؟
امیلی اول خواست حقیقت رو بگه، اما یک لحظه جلوی دهنش رو گرفت و نقشه رو به یاد آورد.
-همین حالا باید از اینجا بریم. زود باشید!
-وایسا، چرا؟
این دفعه مارکو پرسید و با اخم منتظر جواب شد.
-اینجا نفرین شدست، هیچ گنجی در کار نیست.
-هست! و تو داری اشتباه میکنی من پیداش میکنم پس تو اگه همچین فکری داری بهتره فقط بری!
میونگدا با عصبانیت گفت و بعد امیلی رو کنار زد.
امیلی ناامید به دو مرد ایستاده نگاه کرد و هیچ جوابی از طرف اونها نگرفت.
این دفعه صدای خوشحال میونگدا به گوش میرسید که نشونه از پیدا کردن گنج بود.
اما همین که به جلوی راهپلهای که فقط نصفش باقی مونده بود رسید. زمین شروع به لرزیدن کرد.
هیچ کدوم انتظار همچین چیزی رو نداشتن. ارواح و جن که اعتقادی بهشون نبود حالا خودشون رو نشون داده بودند؟
مارکو فقط سریع دست امیلی رو کشید و با داد بقیه رو به خودشون آورد تا قبل از له شدن زیر آوار، جون خودشون رو نجات بدن.
----------------------------
این چندتا پارت آخر رو یکم لایک کنید، آخر کاری یکم انرژی داشته باشم تمومش کنم:'>
و تشکر از کسایی که همیشه حمایتهاشون هست♡
--------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
امیلی، میونگدا رو در حالی که با یک اسلحه به سمت پدرش نشونه گرفته بود دید. از شدت تعجب زبونش بند اومده بود و مطمئن نبود چیزی که میبینه واقعیت داره یا نه. فقط یک کلمه از دهنش بیرون اومد.
-چ-چرا؟
انگار در و دیوار خونه میتونستن حرکت کنن، چون هر لحظه محیط خفهتر از قبل میشد و امیلی احساس میکرد همین حالاست که از هوش بره. گوشهاش صدایی رو نمیشنیدن. نمیتونست بفهمه پدرش داره چی میگه. شاید ازش خواهش میکرد فرار کنه یا شاید هم داشت آخرین جملاتی که دوست داشت به دخترش بگه رو گلچین میکرد. اما کمی بعد انگار امیلی در اعماق دریا باشه و کسی از روی سطحش امیلی رو صدا بکنه بود و رفته رفته صدا واضحتر میشد.
تهیونگ با وحشت دوطرف شونه دختر رو گرفته بود و تکون میداد تا دختر به خودش بیاد. امیلی نگاهی گنگ به فرد روبهروش انداخت و بعد به پشت سرش که پدرهاشون بدون اینکه کسی اسلحه داشته باشه و کسی دیگه درحال مرگ باشه ایستاده بودند.
-چه اتفاقی افتاد؟
امیلی با آرومترین صدای ممکن پرسید و درجا هم جوابش رو گرفت.
- نمیدونیم، فقط تو یهو همینجا ایستادی و هر چی صدات میکردیم نمیشنیدی. تو نمیدونی چی شد؟
امیلی اول خواست حقیقت رو بگه، اما یک لحظه جلوی دهنش رو گرفت و نقشه رو به یاد آورد.
-همین حالا باید از اینجا بریم. زود باشید!
-وایسا، چرا؟
این دفعه مارکو پرسید و با اخم منتظر جواب شد.
-اینجا نفرین شدست، هیچ گنجی در کار نیست.
-هست! و تو داری اشتباه میکنی من پیداش میکنم پس تو اگه همچین فکری داری بهتره فقط بری!
میونگدا با عصبانیت گفت و بعد امیلی رو کنار زد.
امیلی ناامید به دو مرد ایستاده نگاه کرد و هیچ جوابی از طرف اونها نگرفت.
این دفعه صدای خوشحال میونگدا به گوش میرسید که نشونه از پیدا کردن گنج بود.
اما همین که به جلوی راهپلهای که فقط نصفش باقی مونده بود رسید. زمین شروع به لرزیدن کرد.
هیچ کدوم انتظار همچین چیزی رو نداشتن. ارواح و جن که اعتقادی بهشون نبود حالا خودشون رو نشون داده بودند؟
مارکو فقط سریع دست امیلی رو کشید و با داد بقیه رو به خودشون آورد تا قبل از له شدن زیر آوار، جون خودشون رو نجات بدن.
----------------------------
این چندتا پارت آخر رو یکم لایک کنید، آخر کاری یکم انرژی داشته باشم تمومش کنم:'>
و تشکر از کسایی که همیشه حمایتهاشون هست♡
--------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۲.۳k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.