Part:92
Part:92
بعد از رقص دلنشینی که دو نفر داشتند با لباسهایی که به بدنهاشون چسبیده بود و آب از موهاشون میچکید، به استراحتگاه برگشتند. در حالی که امیلی ریز ریز میخندید، تهیونگ سعی در ساکت کردن دختر داشت. محض رضای خدا، اون دختر کاملا روی تهیونگ افتاده بود و یک لحظه هم از خندیدن دست بر نمیداشت. همون زمان هم که پسر هم شروع به خندیدن کرد، صدای سرفهای از پشت آنها شنیده شد.
صدای خندهها قطع شد و هر دو به سمت صدا برگشتند.
پدر امیلی با یک اخم روی صورتش به اون دو نفر نگاه میکرد.
امیلی لبخندش رو خورد، بعد از نگاهی که به پسر کنارش انداخت دوباره به پدرش نگاه کرد و سعی کرد توضیح بده.
-پدر ما فقط-
-هر دو شما سریع بیاین اتاق من.
مارکو بدون حرف دیگهای شروع به حرکت کرد و دو جوان هم پشت سرش راه افتادند. وقتی داخل اتاق پدر تهیونگ هم نشسته بود فهمیدن موضوع جدیای مطرح خواهد شد. میونگدا اول از همه شروع به حرف زدن کرد.
-اون چیزی که تهیونگ گم کرده هیچ به دردمون نمیخوره. از اولش هم داشتیم راه رو اشتباه میرفتیم ولی شانش آوردیم که به موقع موضوع رو متوجه شدیم.
-منظورت چیه؟
تهیونگ بلافاصله پرسید. و این بار مارکو با یک کاغذ جلو اومد.
-با توجه به نوشتههای این کاغذ شما به دنبال کشتی گشتید و اون کاغذ رو پیدا کردید. اما حالا تو این کاغذ چیزهای دیگهای نوشته، اونم وقتی جلوی نور بگیریش. باید از اون دزد ممنون باشیم!
طبق حرفهای مرد، نوشتهها مثل جادو روی کاغذ نمایان شدند. نوشتهها مثل مرزی جلوی هم به حرکت در اومدند و آخر نقشهی جزیرهای رو درست کردند.
از اون ور امیلی نگاهی به اون نقشه شکل گرفته انداخت و با تعجب پرسید.
-سیسلی؟
میونگدا سری تکون داد و در ادامه حرفهای مارکو شروع به حرف زدن کرد.
-خیلی اتفاقی متوجهش شدیم. تازه حدس بزنید کی اون دزدی زیبا رو از تهیونگ کرد؟ دقیقا همون شهرداری که فکر میکنید.
-چجوری متوجه شدید کار شهرداره؟
امیلی پرسید.
-بالاخره ما هم این ریش رو تو آسیاب سفید نکردیم. نمیتونستیم بدون جاسوس با اون همکاری کنیم.
-دور از انتظار نبود، قطعا ماجرای چاقو خوردن امیلی هم کار خودشه نه؟ عوضی.
تهیونگ با صدای بلند افکارش رو بیان کرد.
امیلی با شنیدن موضوع چاقو خوردنش به خودش پیچید و سعی کرد چیزی بروز نده، اون مخفی کار خوبی بود. البته امیدوار بود.
-خب الان که میدونیم کجاست چرا زودتر دنبالش نمیریم؟
امیلی برای عوض کردن موضوع این سوال رو پرسید و مثل اینکه موفق هم شد.
-باید اول از همه شهردار و پسرش رو دست به سر کنیم. فردا موقع حرکت، بعد از حرکت اونها به بهونه اشکال فنی توی جزیره میمونیم در حالی که فکر میکنن ما تو کشتی منتظر درست شدنش هستیم و به خیال خودشون زودتر به گنج میرسن ما داریم به گنج واقعی میرسیم.
مارکو با غرور خاصی تند تند تعریف میکرد و به قدری به نقشهاش ایمان داشت که کسی جرئت اعتراض نداشت. و در ادامه حرفش با دست تهیونگ و امیلی رو از اتاق بیرون کرد.
-خب حالا برین استراحت کنید که فردا روز مهمی در پیش داریم.
------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
بعد از رقص دلنشینی که دو نفر داشتند با لباسهایی که به بدنهاشون چسبیده بود و آب از موهاشون میچکید، به استراحتگاه برگشتند. در حالی که امیلی ریز ریز میخندید، تهیونگ سعی در ساکت کردن دختر داشت. محض رضای خدا، اون دختر کاملا روی تهیونگ افتاده بود و یک لحظه هم از خندیدن دست بر نمیداشت. همون زمان هم که پسر هم شروع به خندیدن کرد، صدای سرفهای از پشت آنها شنیده شد.
صدای خندهها قطع شد و هر دو به سمت صدا برگشتند.
پدر امیلی با یک اخم روی صورتش به اون دو نفر نگاه میکرد.
امیلی لبخندش رو خورد، بعد از نگاهی که به پسر کنارش انداخت دوباره به پدرش نگاه کرد و سعی کرد توضیح بده.
-پدر ما فقط-
-هر دو شما سریع بیاین اتاق من.
مارکو بدون حرف دیگهای شروع به حرکت کرد و دو جوان هم پشت سرش راه افتادند. وقتی داخل اتاق پدر تهیونگ هم نشسته بود فهمیدن موضوع جدیای مطرح خواهد شد. میونگدا اول از همه شروع به حرف زدن کرد.
-اون چیزی که تهیونگ گم کرده هیچ به دردمون نمیخوره. از اولش هم داشتیم راه رو اشتباه میرفتیم ولی شانش آوردیم که به موقع موضوع رو متوجه شدیم.
-منظورت چیه؟
تهیونگ بلافاصله پرسید. و این بار مارکو با یک کاغذ جلو اومد.
-با توجه به نوشتههای این کاغذ شما به دنبال کشتی گشتید و اون کاغذ رو پیدا کردید. اما حالا تو این کاغذ چیزهای دیگهای نوشته، اونم وقتی جلوی نور بگیریش. باید از اون دزد ممنون باشیم!
طبق حرفهای مرد، نوشتهها مثل جادو روی کاغذ نمایان شدند. نوشتهها مثل مرزی جلوی هم به حرکت در اومدند و آخر نقشهی جزیرهای رو درست کردند.
از اون ور امیلی نگاهی به اون نقشه شکل گرفته انداخت و با تعجب پرسید.
-سیسلی؟
میونگدا سری تکون داد و در ادامه حرفهای مارکو شروع به حرف زدن کرد.
-خیلی اتفاقی متوجهش شدیم. تازه حدس بزنید کی اون دزدی زیبا رو از تهیونگ کرد؟ دقیقا همون شهرداری که فکر میکنید.
-چجوری متوجه شدید کار شهرداره؟
امیلی پرسید.
-بالاخره ما هم این ریش رو تو آسیاب سفید نکردیم. نمیتونستیم بدون جاسوس با اون همکاری کنیم.
-دور از انتظار نبود، قطعا ماجرای چاقو خوردن امیلی هم کار خودشه نه؟ عوضی.
تهیونگ با صدای بلند افکارش رو بیان کرد.
امیلی با شنیدن موضوع چاقو خوردنش به خودش پیچید و سعی کرد چیزی بروز نده، اون مخفی کار خوبی بود. البته امیدوار بود.
-خب الان که میدونیم کجاست چرا زودتر دنبالش نمیریم؟
امیلی برای عوض کردن موضوع این سوال رو پرسید و مثل اینکه موفق هم شد.
-باید اول از همه شهردار و پسرش رو دست به سر کنیم. فردا موقع حرکت، بعد از حرکت اونها به بهونه اشکال فنی توی جزیره میمونیم در حالی که فکر میکنن ما تو کشتی منتظر درست شدنش هستیم و به خیال خودشون زودتر به گنج میرسن ما داریم به گنج واقعی میرسیم.
مارکو با غرور خاصی تند تند تعریف میکرد و به قدری به نقشهاش ایمان داشت که کسی جرئت اعتراض نداشت. و در ادامه حرفش با دست تهیونگ و امیلی رو از اتاق بیرون کرد.
-خب حالا برین استراحت کنید که فردا روز مهمی در پیش داریم.
------------------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۲.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.