֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_233🎀•
دلبر كوچولو
و سریع وارد اتاقش شد و در و بست
من شانس ندارم زن شاهم بشم باید شام کل حرمسرارو بپزم سگ تو این شانس
ارسلان
با کلافگی وارد اتاق شدم و در و بهم کوبیدم سردردم کلافم کرده بود
فقط راهکارش قهوه بود وگرنه تا شب میمردم
-دیانا قهومو بیار سریع
صدای جیغ جیغ های نامفهومش اصلا نمیشنیدم
یک ربع گذشت که که در و باز کرد و سریع داخل اتاق اومد
چشمام باز کردم نگاهی بهش کردم
یک لباس بلند زرد پوشیده بود که یقش قرمز بود
ناخوداگاه خندم گرفت
-خل و چل شدی؟
-خیلی شبیه جوجه ها شدی
-یکبار دیگه بگی اعتصاب میکنم یک لقمه غذا هم نمیخورم
-برام مهمه؟ هرگز جونت از دست خودتت درمیره
نگاهی به چشمام کرد
-چشمات چقد قرمزه گریه کردی؟
-طنز قشنگی بود... خان و گریه؟
-خان مگه ادم نیست؟
و بدون گرفتن هیچ جوابی بیرون رفت و در و بست
#PART_233🎀•
دلبر كوچولو
و سریع وارد اتاقش شد و در و بست
من شانس ندارم زن شاهم بشم باید شام کل حرمسرارو بپزم سگ تو این شانس
ارسلان
با کلافگی وارد اتاق شدم و در و بهم کوبیدم سردردم کلافم کرده بود
فقط راهکارش قهوه بود وگرنه تا شب میمردم
-دیانا قهومو بیار سریع
صدای جیغ جیغ های نامفهومش اصلا نمیشنیدم
یک ربع گذشت که که در و باز کرد و سریع داخل اتاق اومد
چشمام باز کردم نگاهی بهش کردم
یک لباس بلند زرد پوشیده بود که یقش قرمز بود
ناخوداگاه خندم گرفت
-خل و چل شدی؟
-خیلی شبیه جوجه ها شدی
-یکبار دیگه بگی اعتصاب میکنم یک لقمه غذا هم نمیخورم
-برام مهمه؟ هرگز جونت از دست خودتت درمیره
نگاهی به چشمام کرد
-چشمات چقد قرمزه گریه کردی؟
-طنز قشنگی بود... خان و گریه؟
-خان مگه ادم نیست؟
و بدون گرفتن هیچ جوابی بیرون رفت و در و بست
۳.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.