֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_235🎀•
دلبر كوچولو
-بزار یک دقیقه از شادیم بگذره بعد بزن تو ذوقم دلم میخاد تک تک موهات بکنم
-جوجه چه به این حرفا
با سکوت سمت جارو رفت بالا اوردش
-یکبار دیگه بگی جوجه بدون در نظر گرفتن موقعیت با همین انقد میزنم تو سرت که خون بالا بیاریا
نگاه غضبناکی بهش انداختم خواستم نزدیکش بشم که با صدای ایفون نفس عمیقی کشیدم
-شانس اوردی توله
و با دیدن چهره آشفته ممد در باز کردم
سریع در و باز کرد و داخل شد که نگاهم دیانا که با یک لباس استین کوتاه و موهای باز ایستاده بود سمتش رفتم
-برو لباست عوض کن بیا
انگار موقعیتو فهمید که سریع رفت سمت اتاق ممد اما بی توجه به ما سمت مبل رفت و سریع نشست
-چیزی شده؟
نگاهی بهم کرد
-نه اومدم خبری ازت بگیرم نمیخوای بیای شرکت من نمیتونم میخوام یکمدت برم
-کجا؟
-شمال؟
-رد پانیذ وزدی؟
-نه
#PART_235🎀•
دلبر كوچولو
-بزار یک دقیقه از شادیم بگذره بعد بزن تو ذوقم دلم میخاد تک تک موهات بکنم
-جوجه چه به این حرفا
با سکوت سمت جارو رفت بالا اوردش
-یکبار دیگه بگی جوجه بدون در نظر گرفتن موقعیت با همین انقد میزنم تو سرت که خون بالا بیاریا
نگاه غضبناکی بهش انداختم خواستم نزدیکش بشم که با صدای ایفون نفس عمیقی کشیدم
-شانس اوردی توله
و با دیدن چهره آشفته ممد در باز کردم
سریع در و باز کرد و داخل شد که نگاهم دیانا که با یک لباس استین کوتاه و موهای باز ایستاده بود سمتش رفتم
-برو لباست عوض کن بیا
انگار موقعیتو فهمید که سریع رفت سمت اتاق ممد اما بی توجه به ما سمت مبل رفت و سریع نشست
-چیزی شده؟
نگاهی بهم کرد
-نه اومدم خبری ازت بگیرم نمیخوای بیای شرکت من نمیتونم میخوام یکمدت برم
-کجا؟
-شمال؟
-رد پانیذ وزدی؟
-نه
۳.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.