اسارت درزندان فرشته!²
اسارتدرزندانفرشته!²
Part TwentyOne(21)
~
_ اگه تو میخوای اینجا بمونی فقط کافیه بهم بگی! لطفا...
سرمو بالا گرفتم و به چهرش خیره شدم. کاملا مات و مبهوت؛چون ديگه حتی خودم هم نمیدونم چی میخوام. نگاهشو ازم دزدید و دستمو رها کرد.
_ باشه... هروقت خواستی بهم بگو ولی من تا اونموقع تلاش میکنم بیارمت کنار خودم!
بعد به سمت سومی رفت. چند لحظه بدون هیچ حرکتی جلوش ایستاد و بعد غیر منتظره بغلش کرد. چیزی در گوشش زمزمه کرد که فقط کلمه "اونی" رو تونستم ازش متوجه شم.
با حفظ آرامشش از اتاق خارج شد. به پنجره سمت چپم که به در ورودی منتهی میشد خیره شدم و منتظر موندم تا رد بشه و سوار ماشینش شه.
تا دوباره به دنیای اطراف برگشتم دیدم فقط خودم و هنری تو این اتاق پوچ موندیم... من و اون!... کنارم روی لبه تخت نشسته بود. طوری مات و مبهوت بهش زل زده بودم که به حرف اومد: «هیونگ؟! خوبی؟» دستمو رو دستش گذاشتم.
_راستشو بگو! تو واقعا پسری؟
_چــ... چی میگی هیونگ؟!
دیوونه شده بودم. خودم بهتر از هرکسی میدونم که واقعا دیوونه شده بودم. با همون دیوونگی یقه لباسشو پایین کشیدم. چیزی که دیدم باعث شد تعجب کنم. تعجب؟! مرزهای دیوانگی رو جابهجا کردم! بانداژی که که دخترا برای تخت کردن سینشون استفاده میکردن!
_ تـــ... تو! تو دختری...
_ نمیخواستم تو و تهسونگ متوجه شید...
یقشو رها کردم. دستمو روی دستش گذاشتم؛همون دستی که تا دو دقیقه پیش فکر میکردم دست یه پسر کوچولوعه! نجوا کردم: «چرا؟» به چشمام خیره شد. نه مثل همیشه با یه نگاه پر از غرور که پسرا دارن. با نگاه ظریف و دخترونه.
_ چون هرکاری کنی پسرا تاثیر بیشتری روی پسرا دارن... البته برای هدفی که من داشتم این بود...
_هدفت؟!
خب خب سلام
ببخشید دیر شد. آخه نتم🚮🚮
و اینکه 100 تایی شدن فمیلیمون مبارکه
حرفی سخنی دارید کامنت بزارید
ندارید هم که هیچ
ممنون برا حمایتتاتون:)
#بی_تی_اس
#کیپاپ
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#کیپاپر_ها_متحد_هستند
#بی_تی_اس_هفت_نفره
#بی_تی_اس_هفت_نفره_و_هفت_نفرهم_میمونه
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#کیپاپر
#BTS
#kpop
#Crfic
Part TwentyOne(21)
~
_ اگه تو میخوای اینجا بمونی فقط کافیه بهم بگی! لطفا...
سرمو بالا گرفتم و به چهرش خیره شدم. کاملا مات و مبهوت؛چون ديگه حتی خودم هم نمیدونم چی میخوام. نگاهشو ازم دزدید و دستمو رها کرد.
_ باشه... هروقت خواستی بهم بگو ولی من تا اونموقع تلاش میکنم بیارمت کنار خودم!
بعد به سمت سومی رفت. چند لحظه بدون هیچ حرکتی جلوش ایستاد و بعد غیر منتظره بغلش کرد. چیزی در گوشش زمزمه کرد که فقط کلمه "اونی" رو تونستم ازش متوجه شم.
با حفظ آرامشش از اتاق خارج شد. به پنجره سمت چپم که به در ورودی منتهی میشد خیره شدم و منتظر موندم تا رد بشه و سوار ماشینش شه.
تا دوباره به دنیای اطراف برگشتم دیدم فقط خودم و هنری تو این اتاق پوچ موندیم... من و اون!... کنارم روی لبه تخت نشسته بود. طوری مات و مبهوت بهش زل زده بودم که به حرف اومد: «هیونگ؟! خوبی؟» دستمو رو دستش گذاشتم.
_راستشو بگو! تو واقعا پسری؟
_چــ... چی میگی هیونگ؟!
دیوونه شده بودم. خودم بهتر از هرکسی میدونم که واقعا دیوونه شده بودم. با همون دیوونگی یقه لباسشو پایین کشیدم. چیزی که دیدم باعث شد تعجب کنم. تعجب؟! مرزهای دیوانگی رو جابهجا کردم! بانداژی که که دخترا برای تخت کردن سینشون استفاده میکردن!
_ تـــ... تو! تو دختری...
_ نمیخواستم تو و تهسونگ متوجه شید...
یقشو رها کردم. دستمو روی دستش گذاشتم؛همون دستی که تا دو دقیقه پیش فکر میکردم دست یه پسر کوچولوعه! نجوا کردم: «چرا؟» به چشمام خیره شد. نه مثل همیشه با یه نگاه پر از غرور که پسرا دارن. با نگاه ظریف و دخترونه.
_ چون هرکاری کنی پسرا تاثیر بیشتری روی پسرا دارن... البته برای هدفی که من داشتم این بود...
_هدفت؟!
خب خب سلام
ببخشید دیر شد. آخه نتم🚮🚮
و اینکه 100 تایی شدن فمیلیمون مبارکه
حرفی سخنی دارید کامنت بزارید
ندارید هم که هیچ
ممنون برا حمایتتاتون:)
#بی_تی_اس
#کیپاپ
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#کیپاپر_ها_متحد_هستند
#بی_تی_اس_هفت_نفره
#بی_تی_اس_هفت_نفره_و_هفت_نفرهم_میمونه
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
#کیپاپر
#BTS
#kpop
#Crfic
۱.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.