آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیر نامرد اگر یاور مشکم میشد
میشد این آب شود چشمه زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
تا دو دستم به بدن بود علم برپا بود
خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش توام لااقل رو ی تو را سیر ببینم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
دیدگاه ها (۲)

صلی الله علیک یا صاحب الزمان آجرک الله فی مصیبت جدک المظلوم....

در خیمه ها صدای خدایا بلند شدزینب برای پرسش آیا؛ بلند شدفریا...

یا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)طفلی اگر بزرگ شود با کریم هایک ر...

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط