ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت116
تو چشمای سما خیره شدم و گفتم:
+ میتونم یه سوال ازت بپرسم؟؟
سما لبخندی بهم زد و گفت:
_ آره چرا که نه دو تا سوال بپرس اصلاً
+ تو واقعاً منو دوست داری؟
سما خنده ای کرد و گفت:
_ این چه حرفیه که میزنی؟؟ معلومه که دوست دارم ، ولی نمیخواستم که خودم بیام سمتت اما از وقتی که خاله گفت که منو به عنوان عروسش انتخاب کرد و تو هم بهم یه حسایی داری از اون موقع واقعاً خیلی خوشحالم
+صبر کن ببینم مامانم گفته من بهت حسایی دارم؟؟
_ آره خب از حرفهای خاله اینجوری برداشت کردم.مثل اینکه میگفت تو هم به من علاقه داشتی و اما روت نمیشده که بیای بهم بگی
+عجب
_به هر حال الان خوشحالم که قراره به زودی نامزد کنیم
از دست این مامان معلوم نیست چه چیزایی به این دختر طفلی گفته که برای خودش خیال بافی کرده بود
دستی لای موهام کشیدم و گفتم :
+ببین سما من باید یه چیزی رو امشب بهت بگم...
خواستم بهش بگم که دوسش ندارم و تمام اینا نقشه مادرم بوده که در به صدا دراومد
چند تقه ای به در خورد و در باز شد و خاله سرش انداخت داخل و گفت:
_سالار خاله پدرت کارت داره.
#پارت116
تو چشمای سما خیره شدم و گفتم:
+ میتونم یه سوال ازت بپرسم؟؟
سما لبخندی بهم زد و گفت:
_ آره چرا که نه دو تا سوال بپرس اصلاً
+ تو واقعاً منو دوست داری؟
سما خنده ای کرد و گفت:
_ این چه حرفیه که میزنی؟؟ معلومه که دوست دارم ، ولی نمیخواستم که خودم بیام سمتت اما از وقتی که خاله گفت که منو به عنوان عروسش انتخاب کرد و تو هم بهم یه حسایی داری از اون موقع واقعاً خیلی خوشحالم
+صبر کن ببینم مامانم گفته من بهت حسایی دارم؟؟
_ آره خب از حرفهای خاله اینجوری برداشت کردم.مثل اینکه میگفت تو هم به من علاقه داشتی و اما روت نمیشده که بیای بهم بگی
+عجب
_به هر حال الان خوشحالم که قراره به زودی نامزد کنیم
از دست این مامان معلوم نیست چه چیزایی به این دختر طفلی گفته که برای خودش خیال بافی کرده بود
دستی لای موهام کشیدم و گفتم :
+ببین سما من باید یه چیزی رو امشب بهت بگم...
خواستم بهش بگم که دوسش ندارم و تمام اینا نقشه مادرم بوده که در به صدا دراومد
چند تقه ای به در خورد و در باز شد و خاله سرش انداخت داخل و گفت:
_سالار خاله پدرت کارت داره.
۱.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.