عشق باطعم تلخ part141
#عشق_باطعم_تلخ #part141
دلم گرفته بود؛ واقعاً میخواست تا آخر حرفهای رضا رو گوش بده و زندگیمون رو همینطوری خراب کنه؟!
روی صندلی که با سیمان کنار فضای سبز خیابون بود نشستم دستم رو گذاشتم رو پیشونیم، باید شهرزاد بیاد و بهش حقیقت رو بگه.
گوشیم رو برداشتم روی اسم شهرزاد زدم، چند بوق خورد برداشت.
- سلام، آنا کار دارم.
پریدم وسط حرفش...
- بدرک کار داری.
شهرزاد آرروم شد و با تعجب پرسید:
- چیشده؟!
چشمهام رو هم فشار دادم.
- رضا...
شهرزاد عصبی گفت:
- مرتیکهی عوضی چیکار کرده؟ خب الان که همه چی رو بهش گفتم بازهم اذیت میکنه؟!
پوفی کشیدم نذاشت جواب بدم گفت:
- بهش گفته بودم سمت آنا بری با من طرفی؛ امروز وقت کردم دوباره بهش زنگ میزنم، خب کاری نداری؟
از روی صندلی بلند شدم.
- چرا دارم! هر جوری شده همین الان حرکت کن بیا پیشم خیلی مهمِ.
با نگرانی پرسید:
- چیشده آنا؟
آهی کشیدم با حالت ناراحتی گفتم.
- تورو خدا هرچه زودتر بیا...
.....
سرم پایین بود داشتم به کفشهام نگاه میکردم؛ ولی فکرم جای دیگه بود. با وایستادن ماشین کنار خیابون سرم بلند کردم خیره شدم به ماشین که در باز شد و شهرزاد اومد بیرون هنوز روپوش سفسد تنش بود، پرید بغلم...
- خوبی؟ چی شده؟!
دستم رو گرفت توی دستش، رفتیم نشستیم روی صندلی.
نتونستم اشکهام رو کنترول کنم، همینطوری جاری شدند روی گونههام.
- آنا نگرانم کردی!
اشکهام رو کنار زدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم؛ تمام ماجرا رو براش تعریف کردم. دستمال رو از کیفش در آورد داد بهم.
- شهرزاد پرهام باورم نداره، از اون طرف داره حرفهای رضا رو گوش میده.
بلند شد با صدایی که بر اثر بغض گرفته بود، گفتم:
- کجا؟
هم عصبی بود هم ناراحت، برگشت طرفم.
- مقصر منم؛ خودم باعث این مشکل شدم، خودم رفعش میکنم.
آهی کشیدم، شهرزاد رفت کنار خیابون دستش رو تکون داد، تاکسی گرفت.
- آنا ببا بریم.
سرم رو تکون دادم.
- نمیخوام بیام.
سرش رو تکون داد و سوار ماشین شد، خیره بودم به ماشین تا جایی که محو شد.
کیفم رو برداشتم که دستم درد گرفت، آستینم رو دادم بالا، دستم هم قرمز و هم کبود شده بود.
قدم برداشتم به سمت مقصد نامعلوم...
سنگریزهای زیر پام رو پرت میکردم؛ چند ساعت فکر کردند و به هیچ نتیجهای نرسیدن راهی خونه شدم، فکر اینکه پرهام چه واکنشی انجام میده؟! چه رفتاری میکرد، داشت دیونهم میکرد!
وارد خونه شدم، در سکوت بود و همچنین من سابق بدون نور...
📓 @romano0o3
دلم گرفته بود؛ واقعاً میخواست تا آخر حرفهای رضا رو گوش بده و زندگیمون رو همینطوری خراب کنه؟!
روی صندلی که با سیمان کنار فضای سبز خیابون بود نشستم دستم رو گذاشتم رو پیشونیم، باید شهرزاد بیاد و بهش حقیقت رو بگه.
گوشیم رو برداشتم روی اسم شهرزاد زدم، چند بوق خورد برداشت.
- سلام، آنا کار دارم.
پریدم وسط حرفش...
- بدرک کار داری.
شهرزاد آرروم شد و با تعجب پرسید:
- چیشده؟!
چشمهام رو هم فشار دادم.
- رضا...
شهرزاد عصبی گفت:
- مرتیکهی عوضی چیکار کرده؟ خب الان که همه چی رو بهش گفتم بازهم اذیت میکنه؟!
پوفی کشیدم نذاشت جواب بدم گفت:
- بهش گفته بودم سمت آنا بری با من طرفی؛ امروز وقت کردم دوباره بهش زنگ میزنم، خب کاری نداری؟
از روی صندلی بلند شدم.
- چرا دارم! هر جوری شده همین الان حرکت کن بیا پیشم خیلی مهمِ.
با نگرانی پرسید:
- چیشده آنا؟
آهی کشیدم با حالت ناراحتی گفتم.
- تورو خدا هرچه زودتر بیا...
.....
سرم پایین بود داشتم به کفشهام نگاه میکردم؛ ولی فکرم جای دیگه بود. با وایستادن ماشین کنار خیابون سرم بلند کردم خیره شدم به ماشین که در باز شد و شهرزاد اومد بیرون هنوز روپوش سفسد تنش بود، پرید بغلم...
- خوبی؟ چی شده؟!
دستم رو گرفت توی دستش، رفتیم نشستیم روی صندلی.
نتونستم اشکهام رو کنترول کنم، همینطوری جاری شدند روی گونههام.
- آنا نگرانم کردی!
اشکهام رو کنار زدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم؛ تمام ماجرا رو براش تعریف کردم. دستمال رو از کیفش در آورد داد بهم.
- شهرزاد پرهام باورم نداره، از اون طرف داره حرفهای رضا رو گوش میده.
بلند شد با صدایی که بر اثر بغض گرفته بود، گفتم:
- کجا؟
هم عصبی بود هم ناراحت، برگشت طرفم.
- مقصر منم؛ خودم باعث این مشکل شدم، خودم رفعش میکنم.
آهی کشیدم، شهرزاد رفت کنار خیابون دستش رو تکون داد، تاکسی گرفت.
- آنا ببا بریم.
سرم رو تکون دادم.
- نمیخوام بیام.
سرش رو تکون داد و سوار ماشین شد، خیره بودم به ماشین تا جایی که محو شد.
کیفم رو برداشتم که دستم درد گرفت، آستینم رو دادم بالا، دستم هم قرمز و هم کبود شده بود.
قدم برداشتم به سمت مقصد نامعلوم...
سنگریزهای زیر پام رو پرت میکردم؛ چند ساعت فکر کردند و به هیچ نتیجهای نرسیدن راهی خونه شدم، فکر اینکه پرهام چه واکنشی انجام میده؟! چه رفتاری میکرد، داشت دیونهم میکرد!
وارد خونه شدم، در سکوت بود و همچنین من سابق بدون نور...
📓 @romano0o3
۸.۶k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.