❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــــــــق...
پارت 53
نیلوفر :
باضربه ای که به دستم خورد چشامو باز کردم سوزشی که رو دستم حس کرد تکون خوردم
- آیییییی
- چیزی نیست
چشامو به زور بازنگه داشتم مهرداد بود تو اتاق خودم بودم بع شدت سردردوحالت تهوع داشتم معدم خیلی می سوخت
سردی دستم باعث شد دستمو بیارم بالا
- دستت رو تکون نده
نگاهش کردم اخمو عصبی بود وناراحت ملافه رو کشید روم چشامو بستم کم کم خواب به چشام اومد ونمی دونم چطورخوابیدم
با صدای مامان چشامو باز کردم یکم سرم سنگین بوددمتعجب نگاهش کردم که نگران بود
- خوبی دخترم ؟
- خوبم
نشستم وتازه متوجه لباس تو تنم شدم هنوز لباس دیشب تنم بود
مامان : دیشب حالت بد شد مهرداد آوردتت خونه سروم بهت زد الان بیدارت کردم
- وااای محیا حتما خیلی ناراحت میشه
مامان : همه نگران حالت بودن
- خوبم فقط نمی دونم چرا سرم ...
یهو یادم اومد دیشب چه اتفاقاتی پیش اومده بود لبمو گاز گرفتم وگفتم : وای
مامان : باز درد داری
واسه اینکه مامان متوجه نشه گفتم : آره یکم
مامان بلند شدورفت حالا مهرداد چی درموردم فکر می کنه دیشب بدترین شب زندگیم بود هم من از اون ناراحت شدم هم اون از من
- خوبی
سرمو بلند کردم نگاش کردم
مامان : انگارهنوز سردردداره
مهردادبرگشت مامانم رو نگاه کردوگفت : چیزی نیست براش یه چیزی بیارین بخوره
مامان که رفت برگشت نگاهم کرد انقدرنگاهش رنجیده ودلخور بود اشک از چشام اومد پایین از تو یه نایلون سرومی درآورد وگفت : اینو می زنم بهتر نشدی برو دکتر
- مهرداد
مهرداد: بله
- من دیشب خیلی عص...
مهرداد : نمی خوام درمورد دیشب حرفی بشنوم
دستت رو صاف نگه دار
دستمو صاف نگه داشتم بالای آرنجم روبا یه چیزی شبیه کش بست
دستت رو صاف نگه دارلطفا
دستمو کشیدم وگفتم : خوبم
- خوب نیستی این سروم بزنم بهتر میشی یه چیزی بخور واستراحت کن از این قرص...
- آخخخخ درد اومدمهرداد
سوزش ودرد رگ دستم باعث شد دستشو بگیرم
اخم کردوگفت : دستتو بردار رگت پاره میشه
دستمو پس کشیدم وآروم گریه کردم
وقتی سروم رو وصل کرد یکم کنار رگ دستمو که سروم زده بود رو ماساژ داد وگفت : ببین چیکارکردی دستت حتما کبود میشه
- مهرداد
نگاهم کرد ولبخندی زد
مهرداد : بهتره فراموش کنی
یکم خم شد تو صورتم وگفت : دیگه هم گریه نکن واینکه اصلا گول لیلی رو نخور باهاش حرف نزن
- بهتر شدی مامان
مهرداد ازم فاصله گرفت عمه ومامان باهم اومدن تواتاق نگاه عمه رو مهرداد بود مهرداد نگاهش کرد واخم کرد رفت بیرون انگاریهوچیزی شده بود من بی خبر بودم
عشـــــــــق...
پارت 53
نیلوفر :
باضربه ای که به دستم خورد چشامو باز کردم سوزشی که رو دستم حس کرد تکون خوردم
- آیییییی
- چیزی نیست
چشامو به زور بازنگه داشتم مهرداد بود تو اتاق خودم بودم بع شدت سردردوحالت تهوع داشتم معدم خیلی می سوخت
سردی دستم باعث شد دستمو بیارم بالا
- دستت رو تکون نده
نگاهش کردم اخمو عصبی بود وناراحت ملافه رو کشید روم چشامو بستم کم کم خواب به چشام اومد ونمی دونم چطورخوابیدم
با صدای مامان چشامو باز کردم یکم سرم سنگین بوددمتعجب نگاهش کردم که نگران بود
- خوبی دخترم ؟
- خوبم
نشستم وتازه متوجه لباس تو تنم شدم هنوز لباس دیشب تنم بود
مامان : دیشب حالت بد شد مهرداد آوردتت خونه سروم بهت زد الان بیدارت کردم
- وااای محیا حتما خیلی ناراحت میشه
مامان : همه نگران حالت بودن
- خوبم فقط نمی دونم چرا سرم ...
یهو یادم اومد دیشب چه اتفاقاتی پیش اومده بود لبمو گاز گرفتم وگفتم : وای
مامان : باز درد داری
واسه اینکه مامان متوجه نشه گفتم : آره یکم
مامان بلند شدورفت حالا مهرداد چی درموردم فکر می کنه دیشب بدترین شب زندگیم بود هم من از اون ناراحت شدم هم اون از من
- خوبی
سرمو بلند کردم نگاش کردم
مامان : انگارهنوز سردردداره
مهردادبرگشت مامانم رو نگاه کردوگفت : چیزی نیست براش یه چیزی بیارین بخوره
مامان که رفت برگشت نگاهم کرد انقدرنگاهش رنجیده ودلخور بود اشک از چشام اومد پایین از تو یه نایلون سرومی درآورد وگفت : اینو می زنم بهتر نشدی برو دکتر
- مهرداد
مهرداد: بله
- من دیشب خیلی عص...
مهرداد : نمی خوام درمورد دیشب حرفی بشنوم
دستت رو صاف نگه دار
دستمو صاف نگه داشتم بالای آرنجم روبا یه چیزی شبیه کش بست
دستت رو صاف نگه دارلطفا
دستمو کشیدم وگفتم : خوبم
- خوب نیستی این سروم بزنم بهتر میشی یه چیزی بخور واستراحت کن از این قرص...
- آخخخخ درد اومدمهرداد
سوزش ودرد رگ دستم باعث شد دستشو بگیرم
اخم کردوگفت : دستتو بردار رگت پاره میشه
دستمو پس کشیدم وآروم گریه کردم
وقتی سروم رو وصل کرد یکم کنار رگ دستمو که سروم زده بود رو ماساژ داد وگفت : ببین چیکارکردی دستت حتما کبود میشه
- مهرداد
نگاهم کرد ولبخندی زد
مهرداد : بهتره فراموش کنی
یکم خم شد تو صورتم وگفت : دیگه هم گریه نکن واینکه اصلا گول لیلی رو نخور باهاش حرف نزن
- بهتر شدی مامان
مهرداد ازم فاصله گرفت عمه ومامان باهم اومدن تواتاق نگاه عمه رو مهرداد بود مهرداد نگاهش کرد واخم کرد رفت بیرون انگاریهوچیزی شده بود من بی خبر بودم
۹۱.۰k
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.