دختر شیطون بلا78
#دخترشیطونبلا78
ماشین رو تو پارکینگِ کافی شاپ پارک کردم و پیاده شدم.
یه زنگ به یلدا زدم که مثل همیشه سریع جواب داد و گفت:
_ کجایی؟
_ دم در
_ خب بیا تو ما داخلیم
_ حله
دزدگیر ماشین رو زدم و به سمت در رفتم؛ وارد شدم و یه راست به سمت پله ها رفتم.
اینجا چندسالی میشد که پاتوقمون بود و همیشه هم طبقه بالا مینشستیم.
به بالا که رسیدم با دیدن کلِ بچه ها لبخندی زدم و گفتم:
_ به سلام
همه با لبخند جوابم رو دادن جز سامان که اخماش رو تو هم کشید و گفت:
_ تو مگه الان نباید سر کار باشی؟
یکی از صندلیها رو عقب کشیدم، نشستم و گفتم:
_ باید به تو جواب پس بدم؟
_ آره
_ برو بابا
_ کارِ خونه ی من رو میپیچونی به بهونه ی کار تو آتلیه؟
بدون اینکه به حرفش توجهی کنم رو به پگاه گفتم:
_ تو چطوری؟ حواسم هست سراغ نمیگیریا
_ عشقم امتحان داشتم
_ آخی گلم نمره هات خوب شد؟
جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ گمشو یجوری میگی انگار ده ساله فارغ التحصیل شدی
خندیدم و چیزی نگفتم که همون لحظه گارسون اومد و مشغول سفارش گرفتن شد.
وقتی از همه سفارش گرفت، مِنوهارو جمع کرد و رفت؛ منم رو به بچه ها گفتم:
_ حالا چرا دور هم جمع شدید؟
پرهام با چشماش به امیرحسین اشاره کرد و گفت:
_ ما هم نمیدونیم، امیرحسین خواسته که دور هم جمع بشیم
به امیرحسین نگاه کردم و گفتم:
_ آره؟
_ آره
_ خب چیشده؟
با خجالت یقه ی لباسش رو یکم باز کرد که یلدا خندید و گفت:
_ قضیه چیه؟ چرا انقدر قرمز شدی؟
همه با کنجکاوی بهش خیره شده بودیم که سامان با اخم نگاهمون کرد و گفت:
_ بابا چتونه؟ اینطوری زل نزنید بهش
امیرحسین با متانت نگاهش کرد و گفت:
_ نه اشکال نداره
بعد هم انگشتای دستش رو تو هم فرو کرد و گفت:
_ راستش میخواستم یه چیزی بگم، یعنی میخواستیم یه چیزی رو بگیم
#جذاب #زیبا
ماشین رو تو پارکینگِ کافی شاپ پارک کردم و پیاده شدم.
یه زنگ به یلدا زدم که مثل همیشه سریع جواب داد و گفت:
_ کجایی؟
_ دم در
_ خب بیا تو ما داخلیم
_ حله
دزدگیر ماشین رو زدم و به سمت در رفتم؛ وارد شدم و یه راست به سمت پله ها رفتم.
اینجا چندسالی میشد که پاتوقمون بود و همیشه هم طبقه بالا مینشستیم.
به بالا که رسیدم با دیدن کلِ بچه ها لبخندی زدم و گفتم:
_ به سلام
همه با لبخند جوابم رو دادن جز سامان که اخماش رو تو هم کشید و گفت:
_ تو مگه الان نباید سر کار باشی؟
یکی از صندلیها رو عقب کشیدم، نشستم و گفتم:
_ باید به تو جواب پس بدم؟
_ آره
_ برو بابا
_ کارِ خونه ی من رو میپیچونی به بهونه ی کار تو آتلیه؟
بدون اینکه به حرفش توجهی کنم رو به پگاه گفتم:
_ تو چطوری؟ حواسم هست سراغ نمیگیریا
_ عشقم امتحان داشتم
_ آخی گلم نمره هات خوب شد؟
جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ گمشو یجوری میگی انگار ده ساله فارغ التحصیل شدی
خندیدم و چیزی نگفتم که همون لحظه گارسون اومد و مشغول سفارش گرفتن شد.
وقتی از همه سفارش گرفت، مِنوهارو جمع کرد و رفت؛ منم رو به بچه ها گفتم:
_ حالا چرا دور هم جمع شدید؟
پرهام با چشماش به امیرحسین اشاره کرد و گفت:
_ ما هم نمیدونیم، امیرحسین خواسته که دور هم جمع بشیم
به امیرحسین نگاه کردم و گفتم:
_ آره؟
_ آره
_ خب چیشده؟
با خجالت یقه ی لباسش رو یکم باز کرد که یلدا خندید و گفت:
_ قضیه چیه؟ چرا انقدر قرمز شدی؟
همه با کنجکاوی بهش خیره شده بودیم که سامان با اخم نگاهمون کرد و گفت:
_ بابا چتونه؟ اینطوری زل نزنید بهش
امیرحسین با متانت نگاهش کرد و گفت:
_ نه اشکال نداره
بعد هم انگشتای دستش رو تو هم فرو کرد و گفت:
_ راستش میخواستم یه چیزی بگم، یعنی میخواستیم یه چیزی رو بگیم
#جذاب #زیبا
۴.۳k
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.