دختر شیطون بلا80
#دخترشیطونبلا80
من و یلدا درگیر فحش دادن به پرهام بودیم که سامان چشماش رو ریز کرد و با تفکر گفت:
_ شما دوتا از هم خوشتون میومد و رو نمیکردید؟!
امیرحسین برخلاف شخصیت خجالتی که داشت لبخندی زد و گفت:
_ از خیلی وقت پیش و جفتمون فکر میکردیم که این حس یه طرفه اس برای همین به روی خودمون نمیاوردیم
پرهام دستاش رو بغل کرد، ابروش رو بالا انداخت و گفت:
_ خب؟!
_ هیچی دیگه اگه اجازه بدی میخوام آخرِ این هفته بیام خواستگاری؟
_ من باید برم تحقیق کنم ببینم چطور آدمی هستی
پگاه آروم خندید و گفت:
_ اذیتش نکن
_ نیشت رو ببند!
به پرهام نگاه کردم و گفتم:
_ دیگه حنات رنگی نداره
_ نه الان جدی ام، جلو من نباید از یه پسرِ غریبه دفاع کنه
با اشاره به پگاه گفتم بهش توجهی نکنه که با لبخند سرش رو تکون داد.
یلدا دستاش رو زیر چونه اش گذاشت و گفت:
_ خب؟ از کِی به هم اعتراف کردید
_ یه ماه پیش
_ نامردا یه ماهه میدونید و به ما نمیگید؟
پگاه یه نگاه به پرهام انداخت و گفت:
_ خب میخواستیم اول مطمئن بشیم بعد اعلام کنیم
_ یعنی الان مطمئنید؟
سامان به یلدا نگاه کرد و گفت:
_ خنگی؟ داره میگه میخواد بره خواستگاریش
_ ها راست میگی
دستام رو به هم کوبیدم و گفتم:
_ مبارکه، من که دوماد رو پسندیدم
پرهام با اخم نگاهم کرد و گفت:
_ تو باید بپسندی؟
_ آره
_ من باید تایید کنم
_ تو چیکاره ای آخه؟!
_ همه کاره
_ اره دوبار
همون لحظه گارسون سفارش هارو آورد و مشغول چیدن روی میز شد که امیرحسین رو به پرهام گفت:
_ با پدر و مادرت صحبت میکنی؟
_ خرج داره
_ رو چشمم
_ دیوونه ای؟ والا فکر کنم مامان بابا بخاطر اینکه قراره این عجوزه رو برداری ببری بهت یه چیزی هم بدن!
پقی زدم زیر خنده که پگاه جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم پرت کرد و اونم محکم به دماغم خورد!
جعبه رو روی میز گذاشتم و با خنده گفتم:
_ بیشعور داداشت داره چیز میگه چرا من رو میزنی؟
#جذاب #زیبا
من و یلدا درگیر فحش دادن به پرهام بودیم که سامان چشماش رو ریز کرد و با تفکر گفت:
_ شما دوتا از هم خوشتون میومد و رو نمیکردید؟!
امیرحسین برخلاف شخصیت خجالتی که داشت لبخندی زد و گفت:
_ از خیلی وقت پیش و جفتمون فکر میکردیم که این حس یه طرفه اس برای همین به روی خودمون نمیاوردیم
پرهام دستاش رو بغل کرد، ابروش رو بالا انداخت و گفت:
_ خب؟!
_ هیچی دیگه اگه اجازه بدی میخوام آخرِ این هفته بیام خواستگاری؟
_ من باید برم تحقیق کنم ببینم چطور آدمی هستی
پگاه آروم خندید و گفت:
_ اذیتش نکن
_ نیشت رو ببند!
به پرهام نگاه کردم و گفتم:
_ دیگه حنات رنگی نداره
_ نه الان جدی ام، جلو من نباید از یه پسرِ غریبه دفاع کنه
با اشاره به پگاه گفتم بهش توجهی نکنه که با لبخند سرش رو تکون داد.
یلدا دستاش رو زیر چونه اش گذاشت و گفت:
_ خب؟ از کِی به هم اعتراف کردید
_ یه ماه پیش
_ نامردا یه ماهه میدونید و به ما نمیگید؟
پگاه یه نگاه به پرهام انداخت و گفت:
_ خب میخواستیم اول مطمئن بشیم بعد اعلام کنیم
_ یعنی الان مطمئنید؟
سامان به یلدا نگاه کرد و گفت:
_ خنگی؟ داره میگه میخواد بره خواستگاریش
_ ها راست میگی
دستام رو به هم کوبیدم و گفتم:
_ مبارکه، من که دوماد رو پسندیدم
پرهام با اخم نگاهم کرد و گفت:
_ تو باید بپسندی؟
_ آره
_ من باید تایید کنم
_ تو چیکاره ای آخه؟!
_ همه کاره
_ اره دوبار
همون لحظه گارسون سفارش هارو آورد و مشغول چیدن روی میز شد که امیرحسین رو به پرهام گفت:
_ با پدر و مادرت صحبت میکنی؟
_ خرج داره
_ رو چشمم
_ دیوونه ای؟ والا فکر کنم مامان بابا بخاطر اینکه قراره این عجوزه رو برداری ببری بهت یه چیزی هم بدن!
پقی زدم زیر خنده که پگاه جعبه دستمال کاغذی رو به سمتم پرت کرد و اونم محکم به دماغم خورد!
جعبه رو روی میز گذاشتم و با خنده گفتم:
_ بیشعور داداشت داره چیز میگه چرا من رو میزنی؟
#جذاب #زیبا
۶.۵k
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.