مثل یک انسان پاک و بی گناه رو صندلی های مترو نشسته بود ...

مثل یک انسان پاک و بی گناه رو صندلی های مترو نشسته بود مردم فک میکردن بی گناهه بی خبر از اینکه هزاران ادم رو ناپدید کرده .
ماجرا بر میگرده به ۳ سال پیش وقتی توی پارک نشسته بود و منتظر عشقش بود (لیسا دختری که نقش اصلی داستان بهش علاقه داشت)
زمان میگذشت اون هر لحظه به ساعتش نگاه میکرد خیلی دیر شده بود اون وقتی دید خبری از لیسا نیس یه نگاه دیگه به ساعت کرد و رفت .
اون عاشق لیسا بود در حدی که حاظر بود براش بمیره و فک میکرد لیسا هم همینجوری دوسش داره بعد از 2 روز
رفت توی پارک که قدم بزنه اولش فک کرد اشتباه میبینه
یکم با خودش کلنجار رفت که نه اون لیسا نیست اما خودش بود ،روی همون صندلی نشسته بود .
باورش نمی شد که بهش خیانت کرده
از اون روز از همه ی دخترا متنفر شد با خودش عهد کرد هیچ وقت عاشق نشه
وحتی نمیذاشت هیچ کس رابطه ی خوبی
داشته باشه
(یعنی نمیذاشت دختر پسری که عاشق همن باهم خوش باشن)


ادامه دارد......
دیدگاه ها (۶)

پارت 2از همون روز که لیسا رو با یک پسر دید از دخترا متنفر شد...

پاهاشو لمس کرد لیسا خیلی ترسیده بود داشت یه چیزایی میگفت ولی...

۳۰۰ تایی شدم

بگین

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

سرنوشت "p,27..کوک : پس بپر بالا حاضر شوو .ا/ت : باشییی.ا/ت ب...

شب کنسرت...عالی بود دقیقا صندلی های ما هم توی چشم بود و چند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط