فیک پارت ۱۴
فیک جیمین (پارت ۱۴)
ویو جیمین :
اعصابم خیلی بهم ریخته بود....نمیتونستم ببینم در این حد به یوجین اهمیت میده! فکر کردم تازه همو دیدن ولی با این صمیمیت حتما خیلی وقته همو میشناسن! اگه...دوسش داشته باشه چی ؟ نه بابا....
تو همین فکرا بودم که ا/ت میاد و شروع میکنه به حرف زدن..هیچی نمیشنوم فط خیی سریع سوالایی که تو ذهنمه رو رگباری میپرسم(مکالمه اشون پارت قبله)
ویو ا/ت :
خندم میگیره..
ا/ت : آروم...نفس بگیر! نه بابت دوست چیه...نزدیک کجا بود؟ تازه امروز دیدمش ولی جون یک آدمه...
جیمین : آره جون یک آدمه...منم ناراحت شدم...ولی خب تو کم مونده بود بشینی زار بزنی! ولش کن...بگو افسره چی گفت..زندس؟
ا/ت : آره زندس...تو آی سی یوعه...چیزی میخوری؟ تهیونگ گفت چیزی نخوردی صبح!
جیمین : تهیونگم همه میزو گزارش میده؟
ا/ت : دیگه میخوای به داداشمم حسودی کن!
جیمین : حسود؟ من اصلا حسودی نکردم..حسود نیستم(اصلاااا دقت کنید اصلا:/)
ا/ت : اصلا(اداشو در میاره) نگفتی! چیزی میخوری؟
جیمین : نه گشنم نیست...
ا/ت : خب حالا قهر نکن دوس پسر قشنگم...
جیمین : چ..چی؟ گفته بودم من اینطوری صدام ن..کن!
ا/ت : چشم...حالا تشریف میارین یک چیزی بخ...اوه شت دیرم شد(چشمش افتاد به ساعت دیواری)
جیمین : چی؟
همینطور که به طرف در بیمارستان میدوییدم گفتم : قراره جینا رو ببینم...فعلا..چیزی شد خبرم کن
(پرش زمانی زندان)
ویو ا/ت :
قرار بود اول برم دادستانی که قاضی و دادستان رو ببینم که ماشالله تا پای کشته هم رفتیم...واسه همین یک راست میام زندان
مامور : فقط ۱۰ دقیقه فرصت دارید!
ا/ت : باشه..
میرم تو ، یک زن تقریبا ۴۰ ساله...ولی اون که ۳۲ سالشه! یعنی غم بچش یک چنین کاری باهاش کرده؟ موهاش به ریخته است..،چتری هاش توی صورتش ریخته...زیر چشماش گود افتاده...آنقدر تو افکارش غرقه که حتی منو نمیبینه!
ا/ت : سلام...لی ا/ت هستم وکیلت.....جینا؟
جینا : ب..بله؟(اروم)
میشینم....: ببین ما فقط ده دقیقه وقت داریم..تو باید همه چیز رو بهم بگی...همین الانشم فهمیدم آدمای خطرناکین...جینا : چ..چطور؟(اروم)
ماجرا رو تعریف میکنم...خشکش زده...وقتی کلمه گلوله رو میشنوه میزنه زیر گریه...: یونا...یونااااااا.یونااااااااا(داد) میرم سمتش و بغلش میکنم : هی آروم میخوای برام توضیح بدی چیشده؟
جینا : ۵ سال پیش...یک روز یونا رو برده بودم پارک که......
شرط : ۶ لایک ، ۱ کامنت
این آخرین پارتیه که امشب آپ کردم...شبتون بخیر...خواب جنایت ببینین😅
ویو جیمین :
اعصابم خیلی بهم ریخته بود....نمیتونستم ببینم در این حد به یوجین اهمیت میده! فکر کردم تازه همو دیدن ولی با این صمیمیت حتما خیلی وقته همو میشناسن! اگه...دوسش داشته باشه چی ؟ نه بابا....
تو همین فکرا بودم که ا/ت میاد و شروع میکنه به حرف زدن..هیچی نمیشنوم فط خیی سریع سوالایی که تو ذهنمه رو رگباری میپرسم(مکالمه اشون پارت قبله)
ویو ا/ت :
خندم میگیره..
ا/ت : آروم...نفس بگیر! نه بابت دوست چیه...نزدیک کجا بود؟ تازه امروز دیدمش ولی جون یک آدمه...
جیمین : آره جون یک آدمه...منم ناراحت شدم...ولی خب تو کم مونده بود بشینی زار بزنی! ولش کن...بگو افسره چی گفت..زندس؟
ا/ت : آره زندس...تو آی سی یوعه...چیزی میخوری؟ تهیونگ گفت چیزی نخوردی صبح!
جیمین : تهیونگم همه میزو گزارش میده؟
ا/ت : دیگه میخوای به داداشمم حسودی کن!
جیمین : حسود؟ من اصلا حسودی نکردم..حسود نیستم(اصلاااا دقت کنید اصلا:/)
ا/ت : اصلا(اداشو در میاره) نگفتی! چیزی میخوری؟
جیمین : نه گشنم نیست...
ا/ت : خب حالا قهر نکن دوس پسر قشنگم...
جیمین : چ..چی؟ گفته بودم من اینطوری صدام ن..کن!
ا/ت : چشم...حالا تشریف میارین یک چیزی بخ...اوه شت دیرم شد(چشمش افتاد به ساعت دیواری)
جیمین : چی؟
همینطور که به طرف در بیمارستان میدوییدم گفتم : قراره جینا رو ببینم...فعلا..چیزی شد خبرم کن
(پرش زمانی زندان)
ویو ا/ت :
قرار بود اول برم دادستانی که قاضی و دادستان رو ببینم که ماشالله تا پای کشته هم رفتیم...واسه همین یک راست میام زندان
مامور : فقط ۱۰ دقیقه فرصت دارید!
ا/ت : باشه..
میرم تو ، یک زن تقریبا ۴۰ ساله...ولی اون که ۳۲ سالشه! یعنی غم بچش یک چنین کاری باهاش کرده؟ موهاش به ریخته است..،چتری هاش توی صورتش ریخته...زیر چشماش گود افتاده...آنقدر تو افکارش غرقه که حتی منو نمیبینه!
ا/ت : سلام...لی ا/ت هستم وکیلت.....جینا؟
جینا : ب..بله؟(اروم)
میشینم....: ببین ما فقط ده دقیقه وقت داریم..تو باید همه چیز رو بهم بگی...همین الانشم فهمیدم آدمای خطرناکین...جینا : چ..چطور؟(اروم)
ماجرا رو تعریف میکنم...خشکش زده...وقتی کلمه گلوله رو میشنوه میزنه زیر گریه...: یونا...یونااااااا.یونااااااااا(داد) میرم سمتش و بغلش میکنم : هی آروم میخوای برام توضیح بدی چیشده؟
جینا : ۵ سال پیش...یک روز یونا رو برده بودم پارک که......
شرط : ۶ لایک ، ۱ کامنت
این آخرین پارتیه که امشب آپ کردم...شبتون بخیر...خواب جنایت ببینین😅
۴.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.