" بازگشت بی نام "

پارت ۱۱۹#


جیمین: آقای شوگا، الان می‌خواید برید شرکت؟
شوگا: بله، بهتره زودتر برم.
جیمین: خب پس بهتره ته‌یون همراهتون بیاد. اکثر کارهای مهم شرکت با اون هماهنگه. ته‌یون، امروز جلسه داشتی درسته؟
ته‌یون: بله، قبل از ظهر جلسه‌ی برنامه‌ریزی داریم.
ات: پس عالیه. ته‌یون همراه شوگا بره شرکت، هم شرکت رو نشون بده هم با هم برن جلسه.
شوگا: شماها نمیاین؟
جیمین: چرا، ما هم میایم. فقط شما باید برای جلسه زودتر حرکت کنید. ما هم یکم کار مونده.

ویو ته‌یون

جدی داشتم فکر می‌کردم امروز دیگه قطعاً می‌میرم. تهدید دیشب مثل وزنه آویزون شده بود روی قلبم.
رفتم تو اتاق تا آماده بشم. از شدت استرس، در اتاق رو پشت‌سرم قفل کردم. دست‌هام می‌لرزید وقتی لباس می‌پوشیدم. هنوز تصویر نگاه سردش جلوی چشمم بود.

همین موقع گوشیم زنگ خورد.
هیکارو بود.

هیکارو: سلام عشقم.
ته‌یون: سلام… کاری داشتی؟
صدام یکم گرفته بود، امیدوار بودم از پشت گوشی نفهمه چه حالی‌ام.
هیکارو: فقط می‌خواستم ببینمت.
ته‌یون: نمی‌تونم، باید برم شرکت.
هیکارو: می‌خوای برسونمت؟ من همین نزدیکی‌ام.

قلبم پایین ریخت. آخرین چیزی که الان نیاز داشتم این بود که هیکارو بیاد دم در و شوگا هم بفهمه و اوضاع بدتر بشه…
دیدگاه ها (۰)

" بازگشت بی نام "

" بازگشت بی نام "

" بازگشت بی نام "

"بازگشت بی نام"

" بازگشت بی نام "

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط