shadows murderer:قاتل سایه ها
shadows murderer:قاتل سایه ها
part:68
"خیابان میانگ دونگ_خونه لیسا"
درو باز میکنه داخل میشه، به فضای تاریک خونه و بعد به جونگ کوک نگاه میکنه، بعد لب میزنه: اینجا بدون تو خیلی سرد و بی روح بود...حتی تصورشم سخته که چجوری قبل از تو اینجا رو تحمل میکردم
بعد سرش رو پایین میندازه و ادامه میده: متاسفم...بخاطر بلایی که سر زندگیت آوردم...بخاطر اینکه...
جونگ کوک حرف لیسا رو قطع میکنه: کافیه دیگه چیزی نگو
لیسا سرش رو بالا میاره و تو چشمای جونگ کوک نگاه میکنه.
جونگ کوک: تو منو ببخش که سعی کردم از اعتمادت سوءاستفاده کنم و اونجوری ترکت کردم
لیسا سرش و تکون میده و با لبخند میگه: اشکالی نداره
جونگ کوک با دستاش صورت لیسا رو قاب میگیره و به چشمای اقیانوسیش خیره میشه.
جونگ کوک: میدونستی چقدر دوست دارم؟ (لبخند)
لیسا: من صد برابر بیشتر دوست دارم
جونگ کوک فاصله بینشون رو کم میکنه و برای یه بوسه عاشقانه پیش قدم میشه. لیسا هم دستاش رو دور گردن جونگ کوک حلقه میکنه و همراهیش میکنه. تنش بینشون هر لحظه بیشتر میشد. هروقت نفس کم میآوردن جدا میشدن و دوباره ادامه میدادن. تا اینکه بلاخره لیسا به این بوسه پایان میده. (از آخرین باری که چسماتیک داشتیم چقدر میگذره؟!)
صورت لیسا از خجالت سرخ شده بود. وقتی خجالت میکشید اونقدر کیوت میشد که جونگ کوک دیگه نتونست مقاومت کنه و خندش گرفت.
لیسا: همیشه بخند...وقتی میخندی قشنگ میشی
جونگ کوک: جدا؟ (با خنده)
لیسا: اهومم (لبخند)
جونگ کوک لیسا رو بغل میکنه و از زمین بلندش میکنه.
لیسا: یا جونگ کوکا ولم کن الان میوفتم (با ترس و خنده)
جونگ کوک: نمیخوام...آخه چرا انقدر کیوتی تو (خنده)
صدای خنده هاشون کل خونه رو پر کرده بود. خونه یی که بعد از جونگ کوک برای لیسا خود جهنم شده بود حالا با حضور جونگ کوک کنارش براش با بهشت فرقی نداشت. یادش نمیومد آخرین باری که اینقدر احساس خوشبختی میکرد کی بود.
(منتظر حمایت های زیباتون هستم)
#فیک
#ایتزی#مامامو#بی_تی_اس#بلک_پینک#اکسو#ایستریکیدز#استرو#بی_تی_بی#اسمر_فود#بی_ال#مد_گل#مدگل#پریسا#سرنا#کیوت#جین#جیمین#تیهونگ#جونگ_کوک#نامجون#شوگا#رزی#لیسا#جنی#جیسو#چانویول#دی_و#موکبانگ#السا#انا#شاد#خنده#مستر#جهیزیه
part:68
"خیابان میانگ دونگ_خونه لیسا"
درو باز میکنه داخل میشه، به فضای تاریک خونه و بعد به جونگ کوک نگاه میکنه، بعد لب میزنه: اینجا بدون تو خیلی سرد و بی روح بود...حتی تصورشم سخته که چجوری قبل از تو اینجا رو تحمل میکردم
بعد سرش رو پایین میندازه و ادامه میده: متاسفم...بخاطر بلایی که سر زندگیت آوردم...بخاطر اینکه...
جونگ کوک حرف لیسا رو قطع میکنه: کافیه دیگه چیزی نگو
لیسا سرش رو بالا میاره و تو چشمای جونگ کوک نگاه میکنه.
جونگ کوک: تو منو ببخش که سعی کردم از اعتمادت سوءاستفاده کنم و اونجوری ترکت کردم
لیسا سرش و تکون میده و با لبخند میگه: اشکالی نداره
جونگ کوک با دستاش صورت لیسا رو قاب میگیره و به چشمای اقیانوسیش خیره میشه.
جونگ کوک: میدونستی چقدر دوست دارم؟ (لبخند)
لیسا: من صد برابر بیشتر دوست دارم
جونگ کوک فاصله بینشون رو کم میکنه و برای یه بوسه عاشقانه پیش قدم میشه. لیسا هم دستاش رو دور گردن جونگ کوک حلقه میکنه و همراهیش میکنه. تنش بینشون هر لحظه بیشتر میشد. هروقت نفس کم میآوردن جدا میشدن و دوباره ادامه میدادن. تا اینکه بلاخره لیسا به این بوسه پایان میده. (از آخرین باری که چسماتیک داشتیم چقدر میگذره؟!)
صورت لیسا از خجالت سرخ شده بود. وقتی خجالت میکشید اونقدر کیوت میشد که جونگ کوک دیگه نتونست مقاومت کنه و خندش گرفت.
لیسا: همیشه بخند...وقتی میخندی قشنگ میشی
جونگ کوک: جدا؟ (با خنده)
لیسا: اهومم (لبخند)
جونگ کوک لیسا رو بغل میکنه و از زمین بلندش میکنه.
لیسا: یا جونگ کوکا ولم کن الان میوفتم (با ترس و خنده)
جونگ کوک: نمیخوام...آخه چرا انقدر کیوتی تو (خنده)
صدای خنده هاشون کل خونه رو پر کرده بود. خونه یی که بعد از جونگ کوک برای لیسا خود جهنم شده بود حالا با حضور جونگ کوک کنارش براش با بهشت فرقی نداشت. یادش نمیومد آخرین باری که اینقدر احساس خوشبختی میکرد کی بود.
(منتظر حمایت های زیباتون هستم)
#فیک
#ایتزی#مامامو#بی_تی_اس#بلک_پینک#اکسو#ایستریکیدز#استرو#بی_تی_بی#اسمر_فود#بی_ال#مد_گل#مدگل#پریسا#سرنا#کیوت#جین#جیمین#تیهونگ#جونگ_کوک#نامجون#شوگا#رزی#لیسا#جنی#جیسو#چانویول#دی_و#موکبانگ#السا#انا#شاد#خنده#مستر#جهیزیه
۱۲.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.