ترس شیرینpt
ترس شیرینpt22
شوگا درست میگفت ،از هانا نقطه ضعف درست کرده بود،در حدی که دشمناش بتونن با هانا تهدیدیش کنن،مثل نیم ساعت پیش.
وقتی که برای معامله رفته بود پیش یکی از دشمناش البته اگه نامجون اصرار نمیکرد عمرا میرفت.
سونگهون برای یه معامله کوچیک شرط هایی گذاشته بود که وقتی تهیونگ قبولشون نکرد اون هم کم نیاورد و با هانا تهدیدش کرد و این کارش با مردنش مصادف شد.
البته با حمله اش به سونگهون افرادشون شروع به شلیک کردن کرده بود و بازوی تهیونگ زخمی شده.
از مکان بیرون اومد و سوار موتور شد و با آخرین سرعتی که میتونست به سمت خونه هانا رفت.هوا بارونی و زمینا لیز بود.باد با شدت به صورتش برخورد میکرد و بارون دیدش رو تار کرده بود ولی بازم از سرعتش کم نمیکرد میخواست هر چه زودتر ببینتش و مطمئن بشه. اشتباه کرده بود زخمش رو باز گذاشته بود و حالا همه انگولکش میکردن فکر میکرد با در معرض گذاشتن گلش میتونه ازش محافظت بکنه اما اشتباه کرده بود همه قصد چیدنشو داشتن .هر لحظه بارون شدیدتر میشد و تهیونگ کاملا خیس شده بود و قطرات آب برای چکیده شدن از صورتش با هم مسابقه میدادن. موتور به خاطر خیسی جاده سر میخورد اما کنترلش میکرد و به جای کم کردن سرعتش هر لحظه بیشترش میکرد. فکرای منفی توی سرش فوران کرده بودن نمیدونست به کدومشون گوش بده اونی که میگفت ممکنه گلشو چیده باشن؟ یا اونی که میگفت تا الان خشکش کردن؟
با استین کتش چشماشو پاک کرد و موهاش که به خاطر خیسی به پیشونیش چسبیده بودن رو کنار زد. بازوش به شدت درد میکرد و میتونست خونی که ازش جاری شده رو حس کنه اما براش مهم بود؟ نه تنها چیزی که براش مهم بود دختری بود که امیدوار بود مثل همیشه توی تختش خواب باشه و با دیدنش اون نگاهی که ازش نفرت میباره رو تحویلش بده .هیچوقت تا حالا توی زندگیش به اندازه الان برای از دست دادن چیزی نترسیده بود شاید چون یکبار تجربش کرده بود.
وقتی رسید موتورش رو روی زمین رها کرد و به سمت در خونه رفت و کاری که معمولاً انجام نمیداد رو انجام داد و در زد.
کسی درو باز نکرد و این دفعه مرد محکمتر زد و با دختری که عصبی بود مواجه شد.
+تو دیگه کدوم خر...
هانا با دیدن تهیونگ ساکت شد. عادت داشت اونو توی خونش ببینه ولی اینکه جلوی خونش اونم با این وضع وقتی در میزنه ببینتش براش یه چیز دیگه بود.
موها و بدنش خیس بودن و آب ازشون چکه میکرد صورتش رنگ پریده بود و سینش در تقلای هوا بود .ابروهاش ناخوداگاه بهم نزدیک شدن
شوگا درست میگفت ،از هانا نقطه ضعف درست کرده بود،در حدی که دشمناش بتونن با هانا تهدیدیش کنن،مثل نیم ساعت پیش.
وقتی که برای معامله رفته بود پیش یکی از دشمناش البته اگه نامجون اصرار نمیکرد عمرا میرفت.
سونگهون برای یه معامله کوچیک شرط هایی گذاشته بود که وقتی تهیونگ قبولشون نکرد اون هم کم نیاورد و با هانا تهدیدش کرد و این کارش با مردنش مصادف شد.
البته با حمله اش به سونگهون افرادشون شروع به شلیک کردن کرده بود و بازوی تهیونگ زخمی شده.
از مکان بیرون اومد و سوار موتور شد و با آخرین سرعتی که میتونست به سمت خونه هانا رفت.هوا بارونی و زمینا لیز بود.باد با شدت به صورتش برخورد میکرد و بارون دیدش رو تار کرده بود ولی بازم از سرعتش کم نمیکرد میخواست هر چه زودتر ببینتش و مطمئن بشه. اشتباه کرده بود زخمش رو باز گذاشته بود و حالا همه انگولکش میکردن فکر میکرد با در معرض گذاشتن گلش میتونه ازش محافظت بکنه اما اشتباه کرده بود همه قصد چیدنشو داشتن .هر لحظه بارون شدیدتر میشد و تهیونگ کاملا خیس شده بود و قطرات آب برای چکیده شدن از صورتش با هم مسابقه میدادن. موتور به خاطر خیسی جاده سر میخورد اما کنترلش میکرد و به جای کم کردن سرعتش هر لحظه بیشترش میکرد. فکرای منفی توی سرش فوران کرده بودن نمیدونست به کدومشون گوش بده اونی که میگفت ممکنه گلشو چیده باشن؟ یا اونی که میگفت تا الان خشکش کردن؟
با استین کتش چشماشو پاک کرد و موهاش که به خاطر خیسی به پیشونیش چسبیده بودن رو کنار زد. بازوش به شدت درد میکرد و میتونست خونی که ازش جاری شده رو حس کنه اما براش مهم بود؟ نه تنها چیزی که براش مهم بود دختری بود که امیدوار بود مثل همیشه توی تختش خواب باشه و با دیدنش اون نگاهی که ازش نفرت میباره رو تحویلش بده .هیچوقت تا حالا توی زندگیش به اندازه الان برای از دست دادن چیزی نترسیده بود شاید چون یکبار تجربش کرده بود.
وقتی رسید موتورش رو روی زمین رها کرد و به سمت در خونه رفت و کاری که معمولاً انجام نمیداد رو انجام داد و در زد.
کسی درو باز نکرد و این دفعه مرد محکمتر زد و با دختری که عصبی بود مواجه شد.
+تو دیگه کدوم خر...
هانا با دیدن تهیونگ ساکت شد. عادت داشت اونو توی خونش ببینه ولی اینکه جلوی خونش اونم با این وضع وقتی در میزنه ببینتش براش یه چیز دیگه بود.
موها و بدنش خیس بودن و آب ازشون چکه میکرد صورتش رنگ پریده بود و سینش در تقلای هوا بود .ابروهاش ناخوداگاه بهم نزدیک شدن
- ۴.۸k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط