رمان ماهک پارت 92
#رمان_ماهک #پارت_92
ماهک✍
صبح با احساس یچیزی روی صورتم از خواب بیدار شدم و چشمم خورد به ارش که اروم انگشتشو روی صورتم میکشه.
چقدر کنارش حس خوبی دارم جالبه جدیدا وقتایی که نیستش دلتنگش میشم این احساسات جدیدم داره بدجور منو میترسونه.
اروم گفتم سلام لبخندی زد و گفت سلام بهتری؟ سرمو به معنی اره تکون دادم که از جاش بلندشد و گفت دستتو بده من و کمکم کرد که از جام بلند شم اخمی کرد و گفت هنوزم که داغی...
باهم به سمت اشپزخونه رفتیم و بزور چند لقمه ای صبحانه خوردم.
توی تاب بزرگ توی حیاط نشسته بودم سرمو به میله تکیه داده بودم و چشامو بسته بودم.
ذهنم درگیر خودم بود و ارش درگیر اینده بود اینده نامعلوم و مبهم...
من میترسیدم دلم مامان و بابا رو میخواست دلم خونواده مو میخاست دلم یه جایگاه امن میخاست یه تکیه گاه محکم من ازین همه تنهایی میترسیدم هراس داشتم.
قطره ای اشک از چشمم سرخورد که با صدای ارش به خودم اومدم که میگفت میشه بشینم؟ دستپاچه نگاهش کردم و گفتم آ آره جمع نشستم ارش هم کنارم نشست و با نک انگشتش قطره اشک پایین اومده رو گرفت.
با چشمای مغموم بهش نگاه کردم که گفت بیا اینجا و دستشو باز کرد توی بغلش جا گرفتم و سرمو روی سینش گزاشتم اروم زمزمه کرد چیشده ماهک
سرمو بالا بردم و زیرگوشش گفتم ارش تهش چی میشه؟ بعد از مکثی گفت به تهش فک نکن ماهک بزار زمان همینحوری که داره میگذره بگذره
با بغض ادامه دادم میترسم دستشو عصبی توی موهام کشیدم و گفت ماهک چه تو زن من باشی چه نباشی چه نزدیکم باشی چه دور باشی من همیشه و همه جا مواظبتم پس از هیچی نترس...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ماهک✍
صبح با احساس یچیزی روی صورتم از خواب بیدار شدم و چشمم خورد به ارش که اروم انگشتشو روی صورتم میکشه.
چقدر کنارش حس خوبی دارم جالبه جدیدا وقتایی که نیستش دلتنگش میشم این احساسات جدیدم داره بدجور منو میترسونه.
اروم گفتم سلام لبخندی زد و گفت سلام بهتری؟ سرمو به معنی اره تکون دادم که از جاش بلندشد و گفت دستتو بده من و کمکم کرد که از جام بلند شم اخمی کرد و گفت هنوزم که داغی...
باهم به سمت اشپزخونه رفتیم و بزور چند لقمه ای صبحانه خوردم.
توی تاب بزرگ توی حیاط نشسته بودم سرمو به میله تکیه داده بودم و چشامو بسته بودم.
ذهنم درگیر خودم بود و ارش درگیر اینده بود اینده نامعلوم و مبهم...
من میترسیدم دلم مامان و بابا رو میخواست دلم خونواده مو میخاست دلم یه جایگاه امن میخاست یه تکیه گاه محکم من ازین همه تنهایی میترسیدم هراس داشتم.
قطره ای اشک از چشمم سرخورد که با صدای ارش به خودم اومدم که میگفت میشه بشینم؟ دستپاچه نگاهش کردم و گفتم آ آره جمع نشستم ارش هم کنارم نشست و با نک انگشتش قطره اشک پایین اومده رو گرفت.
با چشمای مغموم بهش نگاه کردم که گفت بیا اینجا و دستشو باز کرد توی بغلش جا گرفتم و سرمو روی سینش گزاشتم اروم زمزمه کرد چیشده ماهک
سرمو بالا بردم و زیرگوشش گفتم ارش تهش چی میشه؟ بعد از مکثی گفت به تهش فک نکن ماهک بزار زمان همینحوری که داره میگذره بگذره
با بغض ادامه دادم میترسم دستشو عصبی توی موهام کشیدم و گفت ماهک چه تو زن من باشی چه نباشی چه نزدیکم باشی چه دور باشی من همیشه و همه جا مواظبتم پس از هیچی نترس...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۱.۰k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.