رمان ماهک پارت 94
#رمان_ماهک #پارت_94
ماهک✍
صبح که از خواب بیدار شدم ارش نبودش منم تقریبا حالم بهتر شده بود ساعت حدودای 11 بود و من درحال خوندن بودم که سمیرا خانم در اتاقو زد با صدای رسایی گفتم بفرمایین و سرمو انداختم پایین
در اتاق باز شد اما صدایی نیومد سرمو بالا اوردم که چشمم خورد به ترانه اول با بهت بهش نگاه کردم و بعد با جیغی رفتم سمتش و محکم همدیگه رو در اغوش گرفتیم.
از بغلش بیرون اومدم و گفتم دلم واست تنگ شده بود دیوونه اونم مشتی حواله شونم کرد و گفت منم همینطور.
باهم به سمت پایین رفتیم که زنگ در رو زدم سمیرا خانم در رو باز کرد و اول امیرعلی وارد شد و سلام احوال پرسی گرکی اول با سمیرا خانم بعد با من کرد.
ارش هم وارد سالن شد به سمتش رفتم که محکم کشیدم توی بغلش تعجب کردم ارش و این ناپرهیزیاااا.
از بغلش بیرون اومدم که گفت دلم برات تنگ شده بود خانم خانما از دهنم در رفت و گفتم منم همینطور.
شیطون ابروهاشو بالا انداخت و گفت آررررره؟ خندیدم و گفتم نههههههه بلند خندید و گفت چرا دیگه گفتی اخم مصنوعی کردم و گفتم حالا که چی تو زودتر گفتی باز خندید دستمو گرفت و به سمتی بردم که ترانه و امیر علی نشسته بودن.
ترانه شیطون نگاهی انداخت و گفت بابا یکم مراعات کنین منکه از خجالت لال شدم و فقط خندیدم ارشم با گستاخی گفت زنمه آقا زنمه.
امیرعلی به ترانه نگاهی انداخت و گفت نبودی اونشب که ماهک مریض شده بود ببینی چطور بی تابی ارش خانو میکرد هرکی ندونه فک میکنه حالا چه تحفه ایه این پسره ی زشت.
با اعتراض گفتم عههههههههه هیچم زشت نیست سه تاشون با تعجب برگشتن سمتم ارش که از همشون بیشتر تعجب کرده بود با دیدن قیافه هاشون و با سوتی که دادم زدم زیر خنده.
ارش ابرویی برا امیرعلی بالا انداخت و گفت بسوز اقا امیر بسوووووز.
تاظهر همینطور سربه سر هم گزاشتیم و بعدم برا خوردن ناهار همگی هجوم بردیم سر میز.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ماهک✍
صبح که از خواب بیدار شدم ارش نبودش منم تقریبا حالم بهتر شده بود ساعت حدودای 11 بود و من درحال خوندن بودم که سمیرا خانم در اتاقو زد با صدای رسایی گفتم بفرمایین و سرمو انداختم پایین
در اتاق باز شد اما صدایی نیومد سرمو بالا اوردم که چشمم خورد به ترانه اول با بهت بهش نگاه کردم و بعد با جیغی رفتم سمتش و محکم همدیگه رو در اغوش گرفتیم.
از بغلش بیرون اومدم و گفتم دلم واست تنگ شده بود دیوونه اونم مشتی حواله شونم کرد و گفت منم همینطور.
باهم به سمت پایین رفتیم که زنگ در رو زدم سمیرا خانم در رو باز کرد و اول امیرعلی وارد شد و سلام احوال پرسی گرکی اول با سمیرا خانم بعد با من کرد.
ارش هم وارد سالن شد به سمتش رفتم که محکم کشیدم توی بغلش تعجب کردم ارش و این ناپرهیزیاااا.
از بغلش بیرون اومدم که گفت دلم برات تنگ شده بود خانم خانما از دهنم در رفت و گفتم منم همینطور.
شیطون ابروهاشو بالا انداخت و گفت آررررره؟ خندیدم و گفتم نههههههه بلند خندید و گفت چرا دیگه گفتی اخم مصنوعی کردم و گفتم حالا که چی تو زودتر گفتی باز خندید دستمو گرفت و به سمتی بردم که ترانه و امیر علی نشسته بودن.
ترانه شیطون نگاهی انداخت و گفت بابا یکم مراعات کنین منکه از خجالت لال شدم و فقط خندیدم ارشم با گستاخی گفت زنمه آقا زنمه.
امیرعلی به ترانه نگاهی انداخت و گفت نبودی اونشب که ماهک مریض شده بود ببینی چطور بی تابی ارش خانو میکرد هرکی ندونه فک میکنه حالا چه تحفه ایه این پسره ی زشت.
با اعتراض گفتم عههههههههه هیچم زشت نیست سه تاشون با تعجب برگشتن سمتم ارش که از همشون بیشتر تعجب کرده بود با دیدن قیافه هاشون و با سوتی که دادم زدم زیر خنده.
ارش ابرویی برا امیرعلی بالا انداخت و گفت بسوز اقا امیر بسوووووز.
تاظهر همینطور سربه سر هم گزاشتیم و بعدم برا خوردن ناهار همگی هجوم بردیم سر میز.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۴.۰k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.