رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_91
قطره ای اشک از چشمم سرخورد روی گونه م حالم جسمیم خوب نبود و دلتنگ ارش بودم با صدای اروم و گرفته ای گفتم ارش که سمیرا خانم گفت اروم باش مادر الان زنگ میزنم شوهرت و گوشیو در گوشش گزاشت و یهو شروع کرد به حرف زدن

+سلام مادر چند بار بهت زنگ زدم جواب ندادی

+بله کار مهم داشتم باهات پسرم

+زنت داره تو تب میسوزه حالش خوب نیس همش بی تابی تورو میکنه مادر

+باشه باشه

تلفنو قطع کرد و همونطور که پارچه رو خیس میکرد گفت الان میادش گفت خودشو سریع میرسونه و نگران نگاهی به مش رحمت انداخت و گفت تبش پایین نمیاد.

با صدای در چشامو باز کردم تنم خیس عرق بود و چشام خیس بود انگار که توی خواب گریه کرده بودم... چشمم افتاد به ارش که سراسیمه به سمتم میومد به سختی پتو رو کنار زدم و زدم زیر گریه و لب زدم ارش

محکم کشیدم توی بغلش و گفت جان ارش عمر ارش اروم باش من اینجام هیسسسس سفت لباسشو گرفته بودم و هق هقم لحظه ای قط نمیشد و اونم سعی داشت که ارومم کنه...

بوسه ای روی پیشونیم نشوند و نگران به امیرعلی نگاه کرد و گفت تبش خیلی بالاست.

همونجور که توی بغلش گرفته بودم از جاش بلند شد و به سمت اتاق خواب بردم و دیگه نفهمیدم چیشد.

چشمامو که باز کردم حس میکردم حالم بهتر شده ارش کنارم نشسته بود و دستمو توی دستش گرفته بود و امیر علی هم روی صندلی نشسته بود.

اروم لب زدم ارش

سرشو بالا اورد و گفت جون دلم توی همون حالت گیجی گفتم نریا دستمو بوسید و گفت من همینجام هیچ جا نمیرم چشامو بستم و با خیال راحت خوابیدم.

ارش✍
امیرعلی سِرُم رو از دست ماهک خارج کرد و داروهاشو و امپولش رو بهم داد و گفت که فردا امپولو بهش بزنم نگاه قدر دانی بهش انداختم و گفتم ببخش داداش توروهم توی زحمت انداختم اخمی کرد و گفت دیگه این حرفو نزن ناراحتم میکنی تو و ماهک برا من خیلی عزیزین.

از جاش بلند شد و گفت خب داداش من دیگه رفع زحمت کنم دستشو فشردم و گفتم بازم ممنون میخواستم همراهیش کنم که شونمو فشرد و گفت من خودم میرم تو پیش ماهک باش.

قدر دان سری تکون دادم امیرعلی هم با لبخندی از اتاق خارج شد.

لباسامو عوض کردم چراغو خاموش کردم و رفتم روی تخت ماهکو اروم کشیدم توی بغلم دستمو توی موهاش کردم و لب زدم

+فرشته ی من اگه میدونستم اینجوری سرمامیخوری که نمیبردمت زیر بارون...

پیشونیشو اروم بوسیدم و خوابیدم.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱)

#رمان_ماهک #پارت_92ماهک✍ صبح با احساس یچیزی روی صورتم از خوا...

#رمان_ماهک #پارت_93ته دلم یکم قرص شد سرمو تکون دادم و اروم گ...

بدون شرح :)

من دلتنگ توام دلتنگ تویی که نمیدونم صدامو میشنوی یا نه... غم...

قهوه تلخپارت ۳٠ویو چویا تازه فهمیدم که چه گندی زدم خیلی نارا...

#why_himpart:88آروم چشامو باز کردم و به کنارم نگاه کردم.جونگ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط