رمان ماهک پارت 93
#رمان_ماهک #پارت_93
ته دلم یکم قرص شد سرمو تکون دادم و اروم گفتم باشه.
بعد از ناهار یکن استراحت کردم و به اتاق مطالعم رفتم و تا عصر درسارو خوندم بعدم با خواست ارش شام رو همگی توی حیاط خوردیم و ارش و مش رحمت کباب میزدن.
بخاطر سردی هوا و سرماخوردگی حسابی خودمو پوشونده بودم و سمیرا خانوم هم یکریز کنار گوشم غر میزد که باید بچه بیارین و این حرفا...
آرش سیخ کبابی رو داد دستم و دستشو دور کمرم حلقه کرد سرمو به سینش چسبوندم قلبش تند تند میزد سرمو بلند کردم نگاهی بهش انداختم و گفتم
ارش چقد قلبت تند میزنه به چشمام زل زده بود و حرفی نمیزد چند ثانیه ای همین طور گزشت که خم شد و بوسه ای طولانی و عمیق روی پیشونیم نشوند و گفت چیزی نیس قلبم دیوونه شده.
با خجالت سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم.
با خستگی به تخت هجوم بردم و خزیدم زیر پتو و بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و خوابم برد.
آرش✍
بعد از صبحانه به حیاط رفتم و ماهک رو توی تاب دیدم نزدیکش شدم و حس کردم داره گریه میکنه کنارش نشستم و گرفتمش توی بغلم اونم مثل من نگران ایندست ماهک من ترسیده و احساس تنهایی میکنه.
چقد بی غیرتم من که عشقم کنارمه و باز احساس تنهایی میکنه من هیچ وقت هدفم اذیت کردن ماهک نبوده اما اون کاری که باهام کردن باعث شد که خواسته و ناخواسته ماهک روهم اذیت کنم.
شاید فکر میکنن که اینکار راحته اما فقط خودم میدونم که چقدر سخته خودت عشقتو اذیت کنی چقدر سخته اشکاش بخاطر تو بریزه فقط خدا میدونه که من خودمم چقدر ازین بابت حالم بده.
به ماهکم قول دادم که همیشه مراقبش باشم بهش گفتم اگر کنارمم نبود مراقبشم اما کنار من نبودنی درکار نیست! ماهک همیشه مال منه و مال من میمونه تا اخرین لحظه عمرم اجازه نمیدم که ماهک برای مرد دیگه ای باشه...
ماهک من متوجه شده که وقتی کنارمه قلبم بازیش میگیره و این هم خوبه و هم بد خوبه چون تو این حس شیرین عشقم هم سهیم میشه بده چون ماهک من نمیدونه که من چقدر عاشقشم و صلاح بر اینه که فعلا هم ندونه...
به اتاق خواب که رفتم ماهک غرق در خواب بود لامپو تاموش کردم بوسه ای روی موهاش نشوندم که چشمامو بستم...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ته دلم یکم قرص شد سرمو تکون دادم و اروم گفتم باشه.
بعد از ناهار یکن استراحت کردم و به اتاق مطالعم رفتم و تا عصر درسارو خوندم بعدم با خواست ارش شام رو همگی توی حیاط خوردیم و ارش و مش رحمت کباب میزدن.
بخاطر سردی هوا و سرماخوردگی حسابی خودمو پوشونده بودم و سمیرا خانوم هم یکریز کنار گوشم غر میزد که باید بچه بیارین و این حرفا...
آرش سیخ کبابی رو داد دستم و دستشو دور کمرم حلقه کرد سرمو به سینش چسبوندم قلبش تند تند میزد سرمو بلند کردم نگاهی بهش انداختم و گفتم
ارش چقد قلبت تند میزنه به چشمام زل زده بود و حرفی نمیزد چند ثانیه ای همین طور گزشت که خم شد و بوسه ای طولانی و عمیق روی پیشونیم نشوند و گفت چیزی نیس قلبم دیوونه شده.
با خجالت سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم.
با خستگی به تخت هجوم بردم و خزیدم زیر پتو و بعد از چند دقیقه چشمام گرم شد و خوابم برد.
آرش✍
بعد از صبحانه به حیاط رفتم و ماهک رو توی تاب دیدم نزدیکش شدم و حس کردم داره گریه میکنه کنارش نشستم و گرفتمش توی بغلم اونم مثل من نگران ایندست ماهک من ترسیده و احساس تنهایی میکنه.
چقد بی غیرتم من که عشقم کنارمه و باز احساس تنهایی میکنه من هیچ وقت هدفم اذیت کردن ماهک نبوده اما اون کاری که باهام کردن باعث شد که خواسته و ناخواسته ماهک روهم اذیت کنم.
شاید فکر میکنن که اینکار راحته اما فقط خودم میدونم که چقدر سخته خودت عشقتو اذیت کنی چقدر سخته اشکاش بخاطر تو بریزه فقط خدا میدونه که من خودمم چقدر ازین بابت حالم بده.
به ماهکم قول دادم که همیشه مراقبش باشم بهش گفتم اگر کنارمم نبود مراقبشم اما کنار من نبودنی درکار نیست! ماهک همیشه مال منه و مال من میمونه تا اخرین لحظه عمرم اجازه نمیدم که ماهک برای مرد دیگه ای باشه...
ماهک من متوجه شده که وقتی کنارمه قلبم بازیش میگیره و این هم خوبه و هم بد خوبه چون تو این حس شیرین عشقم هم سهیم میشه بده چون ماهک من نمیدونه که من چقدر عاشقشم و صلاح بر اینه که فعلا هم ندونه...
به اتاق خواب که رفتم ماهک غرق در خواب بود لامپو تاموش کردم بوسه ای روی موهاش نشوندم که چشمامو بستم...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۱.۳k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.