〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_21
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
پرستار سرشو بالا اورد و با دیدن سر و صورت خونی باران ترسیده اسم پزشک هارو پیج کرد.
چند دقیقه بعد گذاشتنش روی برانکارد و بردنش به اتاق عمل.
پشت در اتاق عمل با حال خراب وایساده بودم
صدای گریه ها و زجه های مادر باران و صدای اروم کردنای پدرش بدجور رو مخم بود
در اتاق عمل و باز کردم و خواستم برم داخل که پرستار با عجله سمتم اومد و مانع شد
_ بمونید بیرون تا دکتر بیاد، ورود شما ممنوعه
لطفا قانون رو رعایت کنید.
حالم داغون بود و همه اینا باعث شده بود هولش بدم عقب
_ تو بیمارستان خودم باید اجاره بگیرم برم بالا سر زنم هااانن؟؟؟
_آقا اینجا بیمارستانه لطفا سکوتو رعایت کنید
تا اقای دکتر از عمل نیومدن نمیتونیم بزاریم داخل برین..
**************
دستی تو سرم کشیدم و عرقای پیشونیمو پاک کردم.
پشت اتاق عمل کلافه راه میرفتم
این چند ساعت مثل چند سال گذشته بود برام
گریه های عاطفه خانومم اروم شده و بود و داشت دعا میخوند و پدرشم سرشو تو دستش گرفته بود
بلاخره بعد 5,6 ساعت انتظار در اتاق عمل باز شد و دکتر رحمانی اومد بیرون..
با عجله سمت دکتر رفتیم
_چیشد دکتر وضعیت خانومم چطوره؟
_آقای رادفر راستش..
یه نگاه با شرمندگی به من انداخت و با لحن تاسف واری گفت ∶ متاسفم
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_21
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
پرستار سرشو بالا اورد و با دیدن سر و صورت خونی باران ترسیده اسم پزشک هارو پیج کرد.
چند دقیقه بعد گذاشتنش روی برانکارد و بردنش به اتاق عمل.
پشت در اتاق عمل با حال خراب وایساده بودم
صدای گریه ها و زجه های مادر باران و صدای اروم کردنای پدرش بدجور رو مخم بود
در اتاق عمل و باز کردم و خواستم برم داخل که پرستار با عجله سمتم اومد و مانع شد
_ بمونید بیرون تا دکتر بیاد، ورود شما ممنوعه
لطفا قانون رو رعایت کنید.
حالم داغون بود و همه اینا باعث شده بود هولش بدم عقب
_ تو بیمارستان خودم باید اجاره بگیرم برم بالا سر زنم هااانن؟؟؟
_آقا اینجا بیمارستانه لطفا سکوتو رعایت کنید
تا اقای دکتر از عمل نیومدن نمیتونیم بزاریم داخل برین..
**************
دستی تو سرم کشیدم و عرقای پیشونیمو پاک کردم.
پشت اتاق عمل کلافه راه میرفتم
این چند ساعت مثل چند سال گذشته بود برام
گریه های عاطفه خانومم اروم شده و بود و داشت دعا میخوند و پدرشم سرشو تو دستش گرفته بود
بلاخره بعد 5,6 ساعت انتظار در اتاق عمل باز شد و دکتر رحمانی اومد بیرون..
با عجله سمت دکتر رفتیم
_چیشد دکتر وضعیت خانومم چطوره؟
_آقای رادفر راستش..
یه نگاه با شرمندگی به من انداخت و با لحن تاسف واری گفت ∶ متاسفم
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
۱.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.