مرد دیوونه ی من

〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕
#ᑭ𝖺𝗋𝗍_23
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽

_آرسام..

با اشک دستای یخ زدمو تو دستاش گرفت.
_جون دلم

_چه حسی به من داشتی؟

لبخند تلخی زد و زمزمه کرد∶ دوست دارم

با چشمای اشک آلودم زمزمه کردم∶ بلاخره گفتی اما خیلی دیره..

_تو چه حسی به من داری؟متنفری ازم؟

لبخند پر بغضی زدم
_نه من دیوونم ، چون هنوزم خیلی دوست دارم..!حلالم کن

یه قطره اشک از چشماش ریخت∶ حق نداری بری ، خوب میشی مطمعنم..

نفسام یکی در میون میومد
_حالم بده ، کاش پایان بهتری داشتیم

_بس کن بارااان بسه ، باید زنده بمونی

باران :
_ قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدن تو ارزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شه ...
دوستت دارم جناب دکتر و چشمام بسته شد
✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽
دیدگاه ها (۰)

〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕#ᑭ𝖺𝗋𝗍_24✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽#آرسامبغض سنگی...

〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕#ᑭ𝖺𝗋𝗍_25✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽#چند_ساعت_قبل#...

〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕#ᑭ𝖺𝗋𝗍_22✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽یه نگاه با شرم...

〔مَردِ دیوونه ی مَن!〕#ᑭ𝖺𝗋𝗍_21✽┄┅┄┅┄•🥂🌻 •┄┅┄┅┄✽پرستار سرشو با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط