عشق خشن من ❤️ پارت 34
ویو ا.ت
امروز بعد 2ماه لیسا وداداشم از سفر برگشتن ماه عسلشون خیلی طولانی بود امشب قرار بود به مناسبت بازگشتشان همگی مهمون من باش پس از صبح پاشدم و کاری شام رو انجام می دادم تصمیم گرفتم که خودم غذا درست کنم و به اجوشی هم گفتم که امروز بر مرخصی . چا اون وو هم که انگار امروز یکم کسل بودنرفت شرکت و موند خونه تو این چند ماهی که با هم بودیم هر روز سرد تر از دیروز می شدیم بعد اون بوسه اتفاقی دیگه حتا باشه چشم تو چشم هم نشدم فقط شب تا شب سر شام همدیگه رو می دیدم ، واقعا از زندگیم دیگه خسته شده بود شاید من تو دلم بهش حس داشته باشم اما اون هیچ حسی بهم ندارد بخاطر اون منم همیشه ازش دوری می کنم که احساساتم آسیب نبینه ولی بازهم وقتی اون با یکی نبینم یا باهم سرد برخورد می کنه انگار قلبم تکیه تکیه میشه. تو آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود که چا اون وو پتو پیچد آمد تو آشپز خونه و با تعجب بهم نگاه کرد بعدش بدون هیچ حرفی رفت یه لیوان آب برداره که بر اولش نمی خواستم حالش رو بپرسم ولی نه تونستم طاقت بیارم و گفتم
+حالت چطور؟
_چی
+میگم الان بهتری یا هنوزم سرد درد داری
_هان . نه اصلا خوب نیستم انگار سرما خوردم
+خوب چرا شب با مو های خیس می خواب معلومه که سرما می خوردی
_تو از کجا می دونی
+😳خوب راستش ..... ای وای غذام سوخت
_گفتم تو از کجا می دونی که من با مو های خیس می خوابم تو که هیچ وقت نمیایی تو اتاقم
+آه چا اون وو برو بیرون داری حواسم رو پرت می کنی غذام می سوزه ...... اصلا مگه تو مریض نیستی برو استراحت کن که شب مهمون داریم
_مهمون ؟کین
+بابام و مامان و بابات و لیسا و تهیونگ
_مگه از ماه عسل برگشتن
+بله دیروز برگشتن من مهمونشون کردم
_بهتر نبود باهم مشورت کنی
+لازم ندیم
_که اینطوری (پوز خندی)من رفتم بالا
+اهم
بعد اینکه چا اون وو رفت بالا یه نفس کشیدم کم مونده بود که بدون من شبا میرم تو اتاقش و مو هاشو رو نوازش می کنم و تا چند دقیقه فقط بهش نگاه می کنم وای خدایی از سرم گذاشت .غذا ها رو پختم و یکم خونه رو مرتب کردم و وسایل پذیرای رو آمده کردو ساعت ۵شده بود رفتم بالا تو اتاقم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم (می ذارم)یه آرایش لایت کردم و رفتم پایین منتظر مهمونا موندم.....
ویو چا اون وو
امروز خیلی حالم بده بود فکر کنم سرما خوردم تصمیم گرفتم امروز رو نرم شرکت رو تخت دراز کشیدم خیلی تشنم بود رفتم پایین که یه لیوان آب بخورم وقتی وارد آشپز خونه شدم با دیدن ا.ت که داشت آشپزی می کرد خشکم زد خیلی جذاب شده بود ولی برای چی داشت آشپزی می کرد تو این مدت خیلی از هم فاصله گرفتم من چون می دونم احساساتم یه طرفه است خودم ازش دور می کنم نمی خوام نه من صدمه ببینم نه اون بدون اینکه چیزی بگم یه لیوان آب برداشتم و می خواستم از آشپز خونه بزنم بیرون که با صداش وایستادم (مکالمه بالا) بعد اینکه گفتم انگار سرما خوردم شروع کرد به غر غر کردن که چرا شبا با مو های خیس می خواهم اما اونکه تو این چند مدت حتا پاشو تو اتاقم نگذشته بود چطوری فهمید که من با مو های خیس می خوابم(او داداشم هر شب می آمده پیشت خبر نداشتی😅)ازش پرسیدم که از کجا می دونه یکم هول شد اما سریع موضوع رو عوض کرد و گفت که امشب مهمون داریم لیسا و تهیونگ از مسافرت برگشته بودن قرار بود.که امروز بیان خونه ی ما من رفتم بالا یکم استراحت کنم که برای شب یکم سر حال باشم رفتم تو اتاق فقط به اون حرف ا.ت فکر می کردم یعنی از کجا می دونه که من با مو های خیس می خوابم . نکنه شبا ...... نه نه اصلا امکان ندارد
داشتم با خودم حرف می زدم که خوابم بر د و........
امروز بعد 2ماه لیسا وداداشم از سفر برگشتن ماه عسلشون خیلی طولانی بود امشب قرار بود به مناسبت بازگشتشان همگی مهمون من باش پس از صبح پاشدم و کاری شام رو انجام می دادم تصمیم گرفتم که خودم غذا درست کنم و به اجوشی هم گفتم که امروز بر مرخصی . چا اون وو هم که انگار امروز یکم کسل بودنرفت شرکت و موند خونه تو این چند ماهی که با هم بودیم هر روز سرد تر از دیروز می شدیم بعد اون بوسه اتفاقی دیگه حتا باشه چشم تو چشم هم نشدم فقط شب تا شب سر شام همدیگه رو می دیدم ، واقعا از زندگیم دیگه خسته شده بود شاید من تو دلم بهش حس داشته باشم اما اون هیچ حسی بهم ندارد بخاطر اون منم همیشه ازش دوری می کنم که احساساتم آسیب نبینه ولی بازهم وقتی اون با یکی نبینم یا باهم سرد برخورد می کنه انگار قلبم تکیه تکیه میشه. تو آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود که چا اون وو پتو پیچد آمد تو آشپز خونه و با تعجب بهم نگاه کرد بعدش بدون هیچ حرفی رفت یه لیوان آب برداره که بر اولش نمی خواستم حالش رو بپرسم ولی نه تونستم طاقت بیارم و گفتم
+حالت چطور؟
_چی
+میگم الان بهتری یا هنوزم سرد درد داری
_هان . نه اصلا خوب نیستم انگار سرما خوردم
+خوب چرا شب با مو های خیس می خواب معلومه که سرما می خوردی
_تو از کجا می دونی
+😳خوب راستش ..... ای وای غذام سوخت
_گفتم تو از کجا می دونی که من با مو های خیس می خوابم تو که هیچ وقت نمیایی تو اتاقم
+آه چا اون وو برو بیرون داری حواسم رو پرت می کنی غذام می سوزه ...... اصلا مگه تو مریض نیستی برو استراحت کن که شب مهمون داریم
_مهمون ؟کین
+بابام و مامان و بابات و لیسا و تهیونگ
_مگه از ماه عسل برگشتن
+بله دیروز برگشتن من مهمونشون کردم
_بهتر نبود باهم مشورت کنی
+لازم ندیم
_که اینطوری (پوز خندی)من رفتم بالا
+اهم
بعد اینکه چا اون وو رفت بالا یه نفس کشیدم کم مونده بود که بدون من شبا میرم تو اتاقش و مو هاشو رو نوازش می کنم و تا چند دقیقه فقط بهش نگاه می کنم وای خدایی از سرم گذاشت .غذا ها رو پختم و یکم خونه رو مرتب کردم و وسایل پذیرای رو آمده کردو ساعت ۵شده بود رفتم بالا تو اتاقم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم (می ذارم)یه آرایش لایت کردم و رفتم پایین منتظر مهمونا موندم.....
ویو چا اون وو
امروز خیلی حالم بده بود فکر کنم سرما خوردم تصمیم گرفتم امروز رو نرم شرکت رو تخت دراز کشیدم خیلی تشنم بود رفتم پایین که یه لیوان آب بخورم وقتی وارد آشپز خونه شدم با دیدن ا.ت که داشت آشپزی می کرد خشکم زد خیلی جذاب شده بود ولی برای چی داشت آشپزی می کرد تو این مدت خیلی از هم فاصله گرفتم من چون می دونم احساساتم یه طرفه است خودم ازش دور می کنم نمی خوام نه من صدمه ببینم نه اون بدون اینکه چیزی بگم یه لیوان آب برداشتم و می خواستم از آشپز خونه بزنم بیرون که با صداش وایستادم (مکالمه بالا) بعد اینکه گفتم انگار سرما خوردم شروع کرد به غر غر کردن که چرا شبا با مو های خیس می خواهم اما اونکه تو این چند مدت حتا پاشو تو اتاقم نگذشته بود چطوری فهمید که من با مو های خیس می خوابم(او داداشم هر شب می آمده پیشت خبر نداشتی😅)ازش پرسیدم که از کجا می دونه یکم هول شد اما سریع موضوع رو عوض کرد و گفت که امشب مهمون داریم لیسا و تهیونگ از مسافرت برگشته بودن قرار بود.که امروز بیان خونه ی ما من رفتم بالا یکم استراحت کنم که برای شب یکم سر حال باشم رفتم تو اتاق فقط به اون حرف ا.ت فکر می کردم یعنی از کجا می دونه که من با مو های خیس می خوابم . نکنه شبا ...... نه نه اصلا امکان ندارد
داشتم با خودم حرف می زدم که خوابم بر د و........
۸.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.