عشق خشن من ❤️ پارت 35
بچه ها از تون انتظار دارم که این پستم 20تا لایک بخور ها وگرنه دیگه ادامه نمی دم(البته هی تهدید می کنم اما شام انجام نمی دانم من باز میزارم 🥺 خیلی بدین😭حمایت کنید)
اسلاید ۲لباس ا.ت برای شب
.
.
.
.
.
ا.ت تو پذیرای منتظر مهمونا بودم که صدای زنگ در آمد ومن سریع رفتم درو باز کردم بابا و مامان چا اون و بابای من بودن پریدم بغل پدرم
+بابا جون دلم برات یه ذره شده بود
پ.ا:آیی دختر قشنگم ماکه همین دو روز پیش همو دیدم
+خوب زیاد دیگه (صداش رو بچگونه کرد)
پ.ا:ای فدات بشم بیا بغلم ببینم دوتا بوس گنده به بابا بده
همینطوری با بابام داشتم حرف می زدم که مادر چا اون وو گفت
م.چ:وای بین تا بابا ش رو دید منو فراموش کرد ا.ت خانم ما هم اینجاییم ها
+این چه حرفی مادر جون دلم برای شما هم خیلی تنگ شده بود
رفتم سمتش و بغلش کردم
م.چ:معلومه
همه با هم خندیدم اما پدر چا اون مثل چا اون وو سرد بود و هیچ واکنشی نداشت خیلی ازش بدم می آمد نمی دانم چرا اما اصلا ازش خوشم نمیاد به ناچار گفتم
+شما هم خوش آمدین پدر
پ.چ:ممنون
بعد با هم رفتیم داخل
م.چ:ببینم چا اون وو کجاست هنوز از شرکت برنگشته
+چرا یکم حالش خوب نبود گفت استراحت می کنم تا مهمونا بیان الان میرم صداش می کنم
م.چ:باش برو صداش کن که دلم برا پسرم یه زره شده
یه لبخند زدم و رفتم سمت اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم تو و با چا اون وو که تازه از حمام بیرون آمده بود فقط یه حوله کوچیکی دور پایین تنش بود مواجه شدم چشمام گرد شد
_هیی مگه در زدن بلد نیستی
سریع برگشتم و گفتم
+معذرت می خوامنمی دونستم که رفتی دوش بگیری فقط آمدم بهت بگم که بابات اینا آمدن به همراه پدر من
_باشه من الان میام تو برم
+اهم
سریه از اتاق زدم بیرون رفتم تو پذیرای که صدای در آمد لیسا و تهیونک بودن رفتم در و باز کردم همدیگه رو بغل کردیم
+او چه عجب تونستید از ماه عسل تون دست بکشید بیا ید اصلا می دونی که یه نفر اینجا دلش براتون یه ذره شده
تهیونگ ام. جلو بغلم کرد و گفت
#وای داداشی فدات بشه منم دلم برات تنگ شده بود
+دروغ گو
#خوب فقط اندازه یه نوخد تنگ شده بود
+هر هر هر هر معلومه که دلت تنگ نمیشه لیسا کنارت بود دیگه چی مواخستی
#اره دیگه همه چی بود حتا از سر تو هم خلاص شده بودم
@ته نکن با زن داداش قشنگم این کارو . زن داداش جون بخدا دروغ میگه از وقتی رفتیم هر کاری می کنیم می گفت اگه ا.ت اینجا بود این کا رو کی کرد اون کا رو می کلا همه چیز رو به تو وصل می کرد
+خودم می دونم که نمی تونه بدون من زندگی کنه
#خوب تو هم نمی تونی بدون من زندگی کنی
هم دیگرو بغل کردن
+خوب بریم تو
می خواستم برم تو که لیسا دستم رو گرفت
@زن داداش
+جانم
#بیاین دیگه
@تو برو ما میایم
#باشه
+چی شده لیسا
@باید یه چیزی بهت بگم
+خوب بگو
@من فکر کنم بار دار هستم
+چی(جیغ)
@هیس آروم تر
+چی میگی واقعا
@مطمعن نیستم اما یه بی بی چک آوردم که اینجا با هم انجام بدیم چون نمی تونستم نتیجه رو ببینم گفتم تو نگاه کنی بهم بگو
+باش خوب کاری کردی الان میریم داخل انجامش میدم
@باشه
+وایی یعنی دارم عمع میشم
@اره بیا بریم تو الان صدا مون می کنن
رفتیم تو چا اون هم آمده بود پایین لیسا رفت و داداش رو بغل کرد و بعد نشستیم و باهم گفتگو کردیم که به لیسا گفتم پاشو کمکم کنه تا غذا رو آماده کنیم به بهونه اونم رفتیم بالا و تست بارداری لیسا رو انجام دادیم که جواب ب مثبت شد هر دو خیلی خوشحال شدیم قرار شد که بعد شام بهشون بگیم و تهیونگ رو شو که کنیم . سفر رو چیدم و مشغول غذا خوردن شدیم که یهو...........
.
.
.
۲۰تا لایک یاد تون نره
اسلاید ۲لباس ا.ت برای شب
.
.
.
.
.
ا.ت تو پذیرای منتظر مهمونا بودم که صدای زنگ در آمد ومن سریع رفتم درو باز کردم بابا و مامان چا اون و بابای من بودن پریدم بغل پدرم
+بابا جون دلم برات یه ذره شده بود
پ.ا:آیی دختر قشنگم ماکه همین دو روز پیش همو دیدم
+خوب زیاد دیگه (صداش رو بچگونه کرد)
پ.ا:ای فدات بشم بیا بغلم ببینم دوتا بوس گنده به بابا بده
همینطوری با بابام داشتم حرف می زدم که مادر چا اون وو گفت
م.چ:وای بین تا بابا ش رو دید منو فراموش کرد ا.ت خانم ما هم اینجاییم ها
+این چه حرفی مادر جون دلم برای شما هم خیلی تنگ شده بود
رفتم سمتش و بغلش کردم
م.چ:معلومه
همه با هم خندیدم اما پدر چا اون مثل چا اون وو سرد بود و هیچ واکنشی نداشت خیلی ازش بدم می آمد نمی دانم چرا اما اصلا ازش خوشم نمیاد به ناچار گفتم
+شما هم خوش آمدین پدر
پ.چ:ممنون
بعد با هم رفتیم داخل
م.چ:ببینم چا اون وو کجاست هنوز از شرکت برنگشته
+چرا یکم حالش خوب نبود گفت استراحت می کنم تا مهمونا بیان الان میرم صداش می کنم
م.چ:باش برو صداش کن که دلم برا پسرم یه زره شده
یه لبخند زدم و رفتم سمت اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم تو و با چا اون وو که تازه از حمام بیرون آمده بود فقط یه حوله کوچیکی دور پایین تنش بود مواجه شدم چشمام گرد شد
_هیی مگه در زدن بلد نیستی
سریع برگشتم و گفتم
+معذرت می خوامنمی دونستم که رفتی دوش بگیری فقط آمدم بهت بگم که بابات اینا آمدن به همراه پدر من
_باشه من الان میام تو برم
+اهم
سریه از اتاق زدم بیرون رفتم تو پذیرای که صدای در آمد لیسا و تهیونک بودن رفتم در و باز کردم همدیگه رو بغل کردیم
+او چه عجب تونستید از ماه عسل تون دست بکشید بیا ید اصلا می دونی که یه نفر اینجا دلش براتون یه ذره شده
تهیونگ ام. جلو بغلم کرد و گفت
#وای داداشی فدات بشه منم دلم برات تنگ شده بود
+دروغ گو
#خوب فقط اندازه یه نوخد تنگ شده بود
+هر هر هر هر معلومه که دلت تنگ نمیشه لیسا کنارت بود دیگه چی مواخستی
#اره دیگه همه چی بود حتا از سر تو هم خلاص شده بودم
@ته نکن با زن داداش قشنگم این کارو . زن داداش جون بخدا دروغ میگه از وقتی رفتیم هر کاری می کنیم می گفت اگه ا.ت اینجا بود این کا رو کی کرد اون کا رو می کلا همه چیز رو به تو وصل می کرد
+خودم می دونم که نمی تونه بدون من زندگی کنه
#خوب تو هم نمی تونی بدون من زندگی کنی
هم دیگرو بغل کردن
+خوب بریم تو
می خواستم برم تو که لیسا دستم رو گرفت
@زن داداش
+جانم
#بیاین دیگه
@تو برو ما میایم
#باشه
+چی شده لیسا
@باید یه چیزی بهت بگم
+خوب بگو
@من فکر کنم بار دار هستم
+چی(جیغ)
@هیس آروم تر
+چی میگی واقعا
@مطمعن نیستم اما یه بی بی چک آوردم که اینجا با هم انجام بدیم چون نمی تونستم نتیجه رو ببینم گفتم تو نگاه کنی بهم بگو
+باش خوب کاری کردی الان میریم داخل انجامش میدم
@باشه
+وایی یعنی دارم عمع میشم
@اره بیا بریم تو الان صدا مون می کنن
رفتیم تو چا اون هم آمده بود پایین لیسا رفت و داداش رو بغل کرد و بعد نشستیم و باهم گفتگو کردیم که به لیسا گفتم پاشو کمکم کنه تا غذا رو آماده کنیم به بهونه اونم رفتیم بالا و تست بارداری لیسا رو انجام دادیم که جواب ب مثبت شد هر دو خیلی خوشحال شدیم قرار شد که بعد شام بهشون بگیم و تهیونگ رو شو که کنیم . سفر رو چیدم و مشغول غذا خوردن شدیم که یهو...........
.
.
.
۲۰تا لایک یاد تون نره
۹.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.