• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part36
#paniz
هنو راه نیوفتاده بود
متین: من غلططططط کردمم میخامم پیاده بشمم (داد)
پانیذ:ببنددد حلقه توووو (داد و هیجان)
محراب:چجورییی نمیترسیی توو دیانا و مهشاد از ترس دارن صلوات میخونن (داد)
پانیذ: اوناا کص معزن مث من زرنگ نیستن که الان گیر شماا افتادنن (داد)
رضا:حاجی واقعاا قشنگگ گف (داد)
ترن شروع به حرکت کرد
چون من خیلی هیجان داشتم دوست داشتم رویف اول نشسته بودیم و من وسط بودم
با ذوق لب زدم
پانیذ:وااییی رضاا داره حرکت میکنه
پارسا با بهت لب زد
پارسا:چییی
از خنگیش کلافه شدم با جیغ گفتم
پانیذ:بچه ی من و رضاا
ارسلان:جانمم (داد)
پارسا:رضاا این بهتت داده دیدی گفتم اون روز از اتاقت اومده بیرون باور نکردینن (داد)
رضا که هنگ کرده بود از اوصکول بودنش
رضا:به جانن نیکا این به من نداده ترن و میگه حرکت کرد
پارسا:اخ گفتی
پارسا و رضا که بحث میکرد سر این موضوع الان
رسیده بودیم اوج بلندی و قرار بود سقوط کنیم و این بازی کثیف شروع بشع
پانیذ:حاضرین
رضا که حواسش نبود
رضا:بر چی
پانیذ:ایننن
حرفم مصادف شد با سقوط مون و سکته کردنه پارسا
جالب اینجا بود که پارسا و دخترا صداشون در نمی اومدن وفقط ما بودیم که تو اوج بودیم
بعد از کلی جیغ داد وقت مون تموم شد و وایستاد همه سرگرمه باز کردنه کمربندشون بودن
که صدایی از بغل گوشم اومد نگاه کردم که
این دیوث دوتایی سلفی گرفته بود
پانیذ:ببینمم
رضا:نچ
پانیذ:رضاا اذیت نکن دیگه
رضا:میمونه یادگاری قیافشو خوداا
حرصی پامو کوبیدم به پاش کمربندش رو باز کرد با نوک انگشتش کوبید به بینیم
رضا:دلیل نمیشه نشونت بدم رز وحشی
ادایی براش دراورد و دنبالش رفتم
پانید:جونن من
رضا:خب بچهااا بعدی بریم تاب زنجیره ایی
وقتی قبول کردن رفتیم بلیط گرفتیم و باز سوار شدیم ولی این سری دیانا و ارسلان و پارسا پایین موندن و ماها سوار
شدی
همینجوری تاب میچرخید وبالا میرفت من چشام میبستم
مث این میمونه که خودتو رو تو هوا رها کردی
وقتی تموم شد دیگه رفتیم خونه چون ساعت به 3 نزدیک بود تا به خونه برسیم هیچ حرفی
بین مون رد و بدل نشد
#leoreza
در اتاق و بستم لباسم دراوردم
رضا:اقا رضا معلومه نقشه ای برات داره وگرنه نمیشد انقدر اروم باشه این رز
لباسم دراورد حوله ام برداشتم رفتم دوش بگیرم
10 دقیقه دوش گرفتم اومدم بیرون گرم کنی پوشیدم و گوشیم رو گذاشتم
رو میز حتما میومد
نمیشد نیاد
ولی میزارم هما بخابن بعد
لبخندی زدم دراز کشیدم رو تخت منتطر موندم تا بیاد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part36
#paniz
هنو راه نیوفتاده بود
متین: من غلططططط کردمم میخامم پیاده بشمم (داد)
پانیذ:ببنددد حلقه توووو (داد و هیجان)
محراب:چجورییی نمیترسیی توو دیانا و مهشاد از ترس دارن صلوات میخونن (داد)
پانیذ: اوناا کص معزن مث من زرنگ نیستن که الان گیر شماا افتادنن (داد)
رضا:حاجی واقعاا قشنگگ گف (داد)
ترن شروع به حرکت کرد
چون من خیلی هیجان داشتم دوست داشتم رویف اول نشسته بودیم و من وسط بودم
با ذوق لب زدم
پانیذ:وااییی رضاا داره حرکت میکنه
پارسا با بهت لب زد
پارسا:چییی
از خنگیش کلافه شدم با جیغ گفتم
پانیذ:بچه ی من و رضاا
ارسلان:جانمم (داد)
پارسا:رضاا این بهتت داده دیدی گفتم اون روز از اتاقت اومده بیرون باور نکردینن (داد)
رضا که هنگ کرده بود از اوصکول بودنش
رضا:به جانن نیکا این به من نداده ترن و میگه حرکت کرد
پارسا:اخ گفتی
پارسا و رضا که بحث میکرد سر این موضوع الان
رسیده بودیم اوج بلندی و قرار بود سقوط کنیم و این بازی کثیف شروع بشع
پانیذ:حاضرین
رضا که حواسش نبود
رضا:بر چی
پانیذ:ایننن
حرفم مصادف شد با سقوط مون و سکته کردنه پارسا
جالب اینجا بود که پارسا و دخترا صداشون در نمی اومدن وفقط ما بودیم که تو اوج بودیم
بعد از کلی جیغ داد وقت مون تموم شد و وایستاد همه سرگرمه باز کردنه کمربندشون بودن
که صدایی از بغل گوشم اومد نگاه کردم که
این دیوث دوتایی سلفی گرفته بود
پانیذ:ببینمم
رضا:نچ
پانیذ:رضاا اذیت نکن دیگه
رضا:میمونه یادگاری قیافشو خوداا
حرصی پامو کوبیدم به پاش کمربندش رو باز کرد با نوک انگشتش کوبید به بینیم
رضا:دلیل نمیشه نشونت بدم رز وحشی
ادایی براش دراورد و دنبالش رفتم
پانید:جونن من
رضا:خب بچهااا بعدی بریم تاب زنجیره ایی
وقتی قبول کردن رفتیم بلیط گرفتیم و باز سوار شدیم ولی این سری دیانا و ارسلان و پارسا پایین موندن و ماها سوار
شدی
همینجوری تاب میچرخید وبالا میرفت من چشام میبستم
مث این میمونه که خودتو رو تو هوا رها کردی
وقتی تموم شد دیگه رفتیم خونه چون ساعت به 3 نزدیک بود تا به خونه برسیم هیچ حرفی
بین مون رد و بدل نشد
#leoreza
در اتاق و بستم لباسم دراوردم
رضا:اقا رضا معلومه نقشه ای برات داره وگرنه نمیشد انقدر اروم باشه این رز
لباسم دراورد حوله ام برداشتم رفتم دوش بگیرم
10 دقیقه دوش گرفتم اومدم بیرون گرم کنی پوشیدم و گوشیم رو گذاشتم
رو میز حتما میومد
نمیشد نیاد
ولی میزارم هما بخابن بعد
لبخندی زدم دراز کشیدم رو تخت منتطر موندم تا بیاد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۹.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.