• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part34
#paniz
خسته نگاهی به مهشاد کردم که با ذوق به مغازه ها نگا میکرد
پانیذ:مهی من خسته شدمم
چبکی نگام کرد
مهشاد:تو هنوز که خرید نکردی که یه لوازم ارایش گرفتی چند دست لباس اینارو ول کن لباس رو نگاا
رد دستش رو گرفتم که لباس مجلسی بود کوتاه تا رون یقه باز
و استین انش توری بود حال حبابی که خیلی به چشم میومد
پانیذ:وویی خیلی خوشگله
مهشاد دستم گرف و از بچها جدا شدیم
محراب و رضا هم پشت سرمون اومدن تو بوتیک
صاحب بوتیک که خیلی هیز ادمو نگا میکرد حیف تنها نبودم و گرنه بلایی سرش میاوردم اون سر ناپیداست
مهشاد:ببخشیو اون مدل لباس میخام بر دوستم
پسر که نیشخنده ای زد و رفت
پانید:مرتیکه ی هوس باز احمق
مهشاد:تو با اون چیکار داری ما اومدیم لباس بخریم
لباس رو گرفتم رفتم اتاق پرو وقتی پوشیدم نگاهی به خودم انداختم
گوشه لبم گاز گرفتم
پانیذ:خیلی خوبه بهم میاد همینو میگیرم
ولی یه مشکل داشت زیپ اش رو نمیتونستم ببندم ولی خوب به تنم بود در اتاق پرو باز کردم تا مهشاد رو صدا بزنم ولی زهی خیال باطل کسی نبود
پانیذ:اینم از شانس ما
پسر:اتفاقا شانس تون خوبه مشکلی پیش اومده
نگاهی بهش کردم که چشاش از مرموز بودنش میبارید رضا که نمیدونم از کجا پیداش شده بود
رضا:مثلا چه مشکلی میخاد پیش بیاد اگر هم باشه شوهرش اینجاست لطف کنین بفرمایید
این الان چخ زری زد وااای خدا اون روزو نیاره که خودمو از زمین محو میکنم
ولی جای تشکر چیزی نگفتم
پسر که پوکر شده بود رضا دستم گرف با هم اومدیم تو اتاق پرو
با تعجب لب زدم
پانیذ:چیکار داری میکنی تو بر چی اومدی تو
رضا:لابد میخاستی اون پسره بیاد چیشده
پشت کردم بهش
پانیذ:معلومه که نه خودم یکی میکوبوندم تو دهنش بی زحمت اینم ببند
متوجه این شدم که شوکه شد ولی حرفی نزدم بعد چند ثانیه نزدیکم شدم و کمرم با جفت دستاش گرف
چرا انقدر داغش بود دستاش که منم گرم شدم
ناخداگاه لبخندی کنج لبم قرار گرف که سرم نزدیک گودی گردنم کرد و پچ زد
رضا:اگه به جای من اون پسره بود دوتاتونم کشته بودم
و در اخر زیپ رو کشید مهشاد نمیدونم از کجا پیدا شد و در زد
مهشاد:پانیذ پوشیدی میخام در و وا کنم اومدمااا....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part34
#paniz
خسته نگاهی به مهشاد کردم که با ذوق به مغازه ها نگا میکرد
پانیذ:مهی من خسته شدمم
چبکی نگام کرد
مهشاد:تو هنوز که خرید نکردی که یه لوازم ارایش گرفتی چند دست لباس اینارو ول کن لباس رو نگاا
رد دستش رو گرفتم که لباس مجلسی بود کوتاه تا رون یقه باز
و استین انش توری بود حال حبابی که خیلی به چشم میومد
پانیذ:وویی خیلی خوشگله
مهشاد دستم گرف و از بچها جدا شدیم
محراب و رضا هم پشت سرمون اومدن تو بوتیک
صاحب بوتیک که خیلی هیز ادمو نگا میکرد حیف تنها نبودم و گرنه بلایی سرش میاوردم اون سر ناپیداست
مهشاد:ببخشیو اون مدل لباس میخام بر دوستم
پسر که نیشخنده ای زد و رفت
پانید:مرتیکه ی هوس باز احمق
مهشاد:تو با اون چیکار داری ما اومدیم لباس بخریم
لباس رو گرفتم رفتم اتاق پرو وقتی پوشیدم نگاهی به خودم انداختم
گوشه لبم گاز گرفتم
پانیذ:خیلی خوبه بهم میاد همینو میگیرم
ولی یه مشکل داشت زیپ اش رو نمیتونستم ببندم ولی خوب به تنم بود در اتاق پرو باز کردم تا مهشاد رو صدا بزنم ولی زهی خیال باطل کسی نبود
پانیذ:اینم از شانس ما
پسر:اتفاقا شانس تون خوبه مشکلی پیش اومده
نگاهی بهش کردم که چشاش از مرموز بودنش میبارید رضا که نمیدونم از کجا پیداش شده بود
رضا:مثلا چه مشکلی میخاد پیش بیاد اگر هم باشه شوهرش اینجاست لطف کنین بفرمایید
این الان چخ زری زد وااای خدا اون روزو نیاره که خودمو از زمین محو میکنم
ولی جای تشکر چیزی نگفتم
پسر که پوکر شده بود رضا دستم گرف با هم اومدیم تو اتاق پرو
با تعجب لب زدم
پانیذ:چیکار داری میکنی تو بر چی اومدی تو
رضا:لابد میخاستی اون پسره بیاد چیشده
پشت کردم بهش
پانیذ:معلومه که نه خودم یکی میکوبوندم تو دهنش بی زحمت اینم ببند
متوجه این شدم که شوکه شد ولی حرفی نزدم بعد چند ثانیه نزدیکم شدم و کمرم با جفت دستاش گرف
چرا انقدر داغش بود دستاش که منم گرم شدم
ناخداگاه لبخندی کنج لبم قرار گرف که سرم نزدیک گودی گردنم کرد و پچ زد
رضا:اگه به جای من اون پسره بود دوتاتونم کشته بودم
و در اخر زیپ رو کشید مهشاد نمیدونم از کجا پیدا شد و در زد
مهشاد:پانیذ پوشیدی میخام در و وا کنم اومدمااا....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۳.۶k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.