• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part35
#paniz
پانیذ:نههه
مهشاد:چرااا
پانیذ:اینجا یع سوسک هس کشتمش برو جارویی چیزی بیار
مهشاد:ووویی واقعا الان میارم
نگاهی به رضا کردم که داشت چپ چپ نگام میکرد
رضا:من سوسکم
عاجز نگاش کردم
پانیذ:بروو الان میاد
رضا:دارم براتت
پانیذ:باشع بروو
رفت بیرون که به ثانیه نکشید برگشت لبخند مرموزی زد
پانیذ:جیغ میکشماا
رضا:عجب رز وحشی لباسم بهت میاد
پوکر نگاش کردم که
رضا:میدونم الان میرم
وقتی رفت پشت بندش مهشاد اومد
اب دهنم بزور قورت دادم که چیزی ندیده باشه
مهشاد:کوو سوسک
پانیذ:تا تو بیای یه خانمه تمیز کرد
مهشاد:اهاا .... وایسا ببینم تو چقد داف شدیی
سیس خانومانه گرفتم
مهشاد:فردا شب مهمونی پ
پانیذ:اون از کجا دراومد
مهشاد:از همینجا زود باش بیا بیرون
سری تکون دادم لباسام عوض کردم اومدن بیرون لباسم حساب کردم و از بوتیک اومدیم بیرون به پیشنهاد مهشاد قرار شد فردا شب بریم مهمونی
و تا 11 شب داشتیم خرید میکردم
از سر گشنگی همه رفتیم طبقه ی بالا تا شام بخوریم
اخرای غذامون بود که
نیکا:نظرتون چیه بریمم شهربازی
پانیذ:اوممم بریمم
رضا:اره بریم
متین:الان
دیانا:اره مگه چی میشه
نیکا:نکنه تو از پیشنهاد من خوشت نیومد
مهشاد: اوه وضعیت خراب شد متین جان
نیکا چشم غره ای به متین رفت و چیزی نگف
محراب:پس پاشین بریمم
همگی سری تکون دادی و غذاهامون و حساب کردیم هر کی سمت ماشین خودشون رفت
با کمک رضا خرید ها رو گذاشتیم پشت ماشین
سوار ماشین شدیم همونجور که داشت ماشین رو روشن میکرد
رضا:رز وحشی من سوسکم
لبخند هول هولکی زدم
پانیذ:نه منظورم اون نه بود خود...
رضا: باشه اتفاق بوده دیگه
مشتی به بازوش زدم که با تعجب نگام کرد
پانیذ: تو چرا تو اتاق پرو اون حرفو زدی
هول شدن شو دیدم ولی بروز نداد منم اهمیتی ندادم
رضا:من یچی گفتم
پانیذ:پس مساوی شدیم
دنده رو عوض کرد
رضا:پرواز کنیم
پانیذ:کاشکی با موتور بودیم
رضا:اونم به وقتش
خنده ای کردم که ماشین رو مث یه جت به پرواز برد و لایی میکشید
طبق معمول زود رسیدیم تصمیم گرفتیم تا بچها بیان بلیط بگیریم
رضا: بلیط ترن هوایی بگیریم
پانیذ:ترننن هواییی
رضا:خب اره نکنه میترسی
پانیذ:عاشقشمم
از ذوق نمیدونم قیافم چطور شده بود که خندش گرفته بود
و بریده بریده لب زد
رضا:دیونه ایی بخداا توو
مچ دستش رو گرفتم و به سمت بلیط فروشی رفتیم
پانیذ:من میگیرم
9 تایی بلیط گرفتیم با اصرار من همه سوار شدیم و من بین پارسا و رضا بودم
از هیجان زیاد پاهام و تکون میدادم
پارسا:منن قلبم داره میاد تو دهنمم
پانیذ:بخداا ترس نداره دستتو بده من رضا توام دستتو بده من خیلی هیجان دارم
رضا دستمو گرف
رضا:دیونه اییی تووو
پانیذ میدونممم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part35
#paniz
پانیذ:نههه
مهشاد:چرااا
پانیذ:اینجا یع سوسک هس کشتمش برو جارویی چیزی بیار
مهشاد:ووویی واقعا الان میارم
نگاهی به رضا کردم که داشت چپ چپ نگام میکرد
رضا:من سوسکم
عاجز نگاش کردم
پانیذ:بروو الان میاد
رضا:دارم براتت
پانیذ:باشع بروو
رفت بیرون که به ثانیه نکشید برگشت لبخند مرموزی زد
پانیذ:جیغ میکشماا
رضا:عجب رز وحشی لباسم بهت میاد
پوکر نگاش کردم که
رضا:میدونم الان میرم
وقتی رفت پشت بندش مهشاد اومد
اب دهنم بزور قورت دادم که چیزی ندیده باشه
مهشاد:کوو سوسک
پانیذ:تا تو بیای یه خانمه تمیز کرد
مهشاد:اهاا .... وایسا ببینم تو چقد داف شدیی
سیس خانومانه گرفتم
مهشاد:فردا شب مهمونی پ
پانیذ:اون از کجا دراومد
مهشاد:از همینجا زود باش بیا بیرون
سری تکون دادم لباسام عوض کردم اومدن بیرون لباسم حساب کردم و از بوتیک اومدیم بیرون به پیشنهاد مهشاد قرار شد فردا شب بریم مهمونی
و تا 11 شب داشتیم خرید میکردم
از سر گشنگی همه رفتیم طبقه ی بالا تا شام بخوریم
اخرای غذامون بود که
نیکا:نظرتون چیه بریمم شهربازی
پانیذ:اوممم بریمم
رضا:اره بریم
متین:الان
دیانا:اره مگه چی میشه
نیکا:نکنه تو از پیشنهاد من خوشت نیومد
مهشاد: اوه وضعیت خراب شد متین جان
نیکا چشم غره ای به متین رفت و چیزی نگف
محراب:پس پاشین بریمم
همگی سری تکون دادی و غذاهامون و حساب کردیم هر کی سمت ماشین خودشون رفت
با کمک رضا خرید ها رو گذاشتیم پشت ماشین
سوار ماشین شدیم همونجور که داشت ماشین رو روشن میکرد
رضا:رز وحشی من سوسکم
لبخند هول هولکی زدم
پانیذ:نه منظورم اون نه بود خود...
رضا: باشه اتفاق بوده دیگه
مشتی به بازوش زدم که با تعجب نگام کرد
پانیذ: تو چرا تو اتاق پرو اون حرفو زدی
هول شدن شو دیدم ولی بروز نداد منم اهمیتی ندادم
رضا:من یچی گفتم
پانیذ:پس مساوی شدیم
دنده رو عوض کرد
رضا:پرواز کنیم
پانیذ:کاشکی با موتور بودیم
رضا:اونم به وقتش
خنده ای کردم که ماشین رو مث یه جت به پرواز برد و لایی میکشید
طبق معمول زود رسیدیم تصمیم گرفتیم تا بچها بیان بلیط بگیریم
رضا: بلیط ترن هوایی بگیریم
پانیذ:ترننن هواییی
رضا:خب اره نکنه میترسی
پانیذ:عاشقشمم
از ذوق نمیدونم قیافم چطور شده بود که خندش گرفته بود
و بریده بریده لب زد
رضا:دیونه ایی بخداا توو
مچ دستش رو گرفتم و به سمت بلیط فروشی رفتیم
پانیذ:من میگیرم
9 تایی بلیط گرفتیم با اصرار من همه سوار شدیم و من بین پارسا و رضا بودم
از هیجان زیاد پاهام و تکون میدادم
پارسا:منن قلبم داره میاد تو دهنمم
پانیذ:بخداا ترس نداره دستتو بده من رضا توام دستتو بده من خیلی هیجان دارم
رضا دستمو گرف
رضا:دیونه اییی تووو
پانیذ میدونممم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۵.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.