گربه قرمز
#گربه_قرمز
#روز_اول :روز اول آکادمی نینجا ۱۴۰۳/۷/۱۰
داشتم آماده میشدم که برم آکادمی نینجا.
آیویی:سوجیی
من:بله
آیویی:بیا صبحونه بخوریم
من:باشه بزار موهام شونه کنم الان میام
موهام شونه کردم و رفتم سر میز و صبحونه خوردیم
آیویی:هی سوجی بیا اینجا یقت درست کنم
من:خودم درستش میکنم( یه جوری رفتار میکنه انگار مامانه)
از هم خداحافظی کردیم و رفتم به سمت آکادمی، بعد از این که نشونه نینجام گرفتم امروز روز اول آکادمی م بود و یه جورایی ذوق از من میپاشید. وقتی رفتم تو همه دختر ها موهاشون حالت داده بودن و پسرا هم لباسای خیلی راحت و باز پوشیده بودن( نه شبیه پیژامه، یه جوری احساس گنگ بودن میکردن وقتی می پوشنش)
اونوقت من یه کت کوتاه با یه نیم تنه قرمز و شر والک لی خاکستری پوشیدم تازه هم موهام هم دم اسبی درست کرده بودم🥲؛( اشاره به تیپی که زده)و با یه اعتماد به نفسی رفتم تو. یه جا پیدا کردم و نشستم، کنارم یه پسر با مو های آبی و....
انگار آیویی ولی ورژن پسرش بود😐. خواستم جام و عوض کنم که همجا پر شده بود مجبور بودم همون جا بشینم ولی خدا شاهد لب صندلی نشسته بودم🫠. مدیرمون اومد و درباره قانون و این چیزا حرف زد و بعد معلم( استاد)اومد و... کلا درباره قانون ها چیزایی که قرار یاد بدن حرف زدن🫥.
(پیام بازرگانی:شاید کجاس سوال باشه آیویی کجاس، درواقع آیویی تو یه کلاسه دیگه س. و اتمام پیام بازرگانی)
بعدش رفتم خوابگاه و دیدم آیویی زودتر اومده و شام درست کرده بود( مامان اکیپ🫠)شام خوردیم و روتین پوستیم انجام دادم و خوابیدم و......
*دوستانی که تا اینجا خوندید بگم که این داستان درحال نوشتن هستش و جلو تر قرار بهتره داستان رو ببینید و... امیدوارم بخونید*
این هم از روز اول
#روز_اول :روز اول آکادمی نینجا ۱۴۰۳/۷/۱۰
داشتم آماده میشدم که برم آکادمی نینجا.
آیویی:سوجیی
من:بله
آیویی:بیا صبحونه بخوریم
من:باشه بزار موهام شونه کنم الان میام
موهام شونه کردم و رفتم سر میز و صبحونه خوردیم
آیویی:هی سوجی بیا اینجا یقت درست کنم
من:خودم درستش میکنم( یه جوری رفتار میکنه انگار مامانه)
از هم خداحافظی کردیم و رفتم به سمت آکادمی، بعد از این که نشونه نینجام گرفتم امروز روز اول آکادمی م بود و یه جورایی ذوق از من میپاشید. وقتی رفتم تو همه دختر ها موهاشون حالت داده بودن و پسرا هم لباسای خیلی راحت و باز پوشیده بودن( نه شبیه پیژامه، یه جوری احساس گنگ بودن میکردن وقتی می پوشنش)
اونوقت من یه کت کوتاه با یه نیم تنه قرمز و شر والک لی خاکستری پوشیدم تازه هم موهام هم دم اسبی درست کرده بودم🥲؛( اشاره به تیپی که زده)و با یه اعتماد به نفسی رفتم تو. یه جا پیدا کردم و نشستم، کنارم یه پسر با مو های آبی و....
انگار آیویی ولی ورژن پسرش بود😐. خواستم جام و عوض کنم که همجا پر شده بود مجبور بودم همون جا بشینم ولی خدا شاهد لب صندلی نشسته بودم🫠. مدیرمون اومد و درباره قانون و این چیزا حرف زد و بعد معلم( استاد)اومد و... کلا درباره قانون ها چیزایی که قرار یاد بدن حرف زدن🫥.
(پیام بازرگانی:شاید کجاس سوال باشه آیویی کجاس، درواقع آیویی تو یه کلاسه دیگه س. و اتمام پیام بازرگانی)
بعدش رفتم خوابگاه و دیدم آیویی زودتر اومده و شام درست کرده بود( مامان اکیپ🫠)شام خوردیم و روتین پوستیم انجام دادم و خوابیدم و......
*دوستانی که تا اینجا خوندید بگم که این داستان درحال نوشتن هستش و جلو تر قرار بهتره داستان رو ببینید و... امیدوارم بخونید*
این هم از روز اول
۵۵۳
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.