خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت252


_چه طور می‌تونی انقدر عوضی باشی؟
جلو اومد و درو بست
_من عوضی نیستم آیلین اگه این ڪارو ڪردم برای این‌ بود ڪه پاش و از حدش فراتر گذاشت.
اهورا با درد خندید و به سختی گفت
_تو هنوز می‌سوزی از اینڪه عشقت منو به تو ترجیح داد.
سامان عصبی داد زد
_تو اونو ازم گرفتیش!
نمی‌دونستم راجع چی حرف می‌زنن.
_ا... اشتباه نڪن... اون... خودش با... پای... خودش... اومد خونه ی من...
سامان عصبی به سمتمون اومد و لگدش و برد بالا تا بڪوبه به پهلوی اهورا ڪه خودم و تند روی اهورا انداختم و لگد محڪمش خورد توی ڪمرم و آخم در اومد.
صدای نگران اهورا بلند شد
_آیلین؟خوبی؟
صاف نشستم و با صورت در هم سر تڪون دادم.
سامان ڪنارم نشست و بازوم و گرفت
_من نمی‌خواستم تو رو بزنم.خوبی؟
اهورا به سختی نیم خیز شد و غرید
_زندت نمی‌ذارم حروم زاده.
برای اینڪه بلند نشه تند گفتم
_من خوبم چیزیم نشد.
در واقع ‌شد... چنان دردی توی ڪمرم حس می‌ڪردم ڪه دلم می‌خواست داد بزنم.
سامان بلند شد و گفت
_نباید خودت و سپر بلای این بی لیاقت می‌ڪردی. حتی الان نباید دلت براش بسوزه.
چند تقه به در زد و همون لحظه در باز ‌شد و دو نفر اومدن تو.
سامان اشاره ای به من ڪرد و گفت
_آیلین و ببرین یه اتاق راحت. یه دڪتر هم خبر ڪنید.
تند گفتم
_نه... نه... میخوام پیش اهورا باشم لطفا سامان.
اهمیتی به حرفم ندادن و زیر بازوهام و گرفتن و بلندم ڪردن.
نه مخالفتم نه داد و بیداد اهورا فایده ای نداشت و من دنبالشون ڪشیده شدم.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
#خان_زاده #پارت253

* * * * *
به محض باز شدن در تند از جام بلند شدم
سامان اومد داخل... با گریه گفتم
_بذار برم پیش اهورا منو آوردی توی این اتاق ڪه چی؟ بدتر شڪنجه ش ڪنین؟
نشست روی صندلی و گفت
_شخصیتت واسم جالبه آیلین این همه بلا سرت آورد آخرم داری واسش خودت و می‌ڪشی! ولش ڪن بذار تقاص ڪاراش و پس بده.
_من بخشیدمش! تو هم بیخیالش شو! تو ڪه آدم بدی نیستی سامان پس ولش ڪن بذار بره.
ابرو بالا داد
_ولش ڪنم ڪه بیشتر از این گند بزنع به زندگی خواهرم؟شرڪت بابا در شرف برشڪستگیه...روحیه ی هلیا داغونه!
_تو اگه بخوای ڪارت و با نامردی پیش ببری دیگه فرقی با اون نداری.
خندید
_نامردی؟ نامردی می‌خواستم بڪنم باید همون موقع باهات ازدواج می‌ڪردم و به وسیله ی تو شڪنجه‌ش میڪردم. نامرد نبودم نتونستم تو رو بازی بدم.
سرم پایین افتاد ڪه آروم گفت
_نگران نباش نمی‌ڪشمش! فقط می‌خوام یه درس بهش بدم.
نگاهش ڪردم و مظلوم گفتم
_پس ڪتڪش نزن باشه؟
خندید
_دختر تو چه قدر صاف و ساده ای آخه؟
فقط نگاهش ڪردم ڪه گفت
_اوڪی بهت قول می‌دم دیگه ڪتڪش نزنن اما شرط دارم باشه؟
_چی؟
لبخند محوی زد و چند لحظه سڪوت ڪرد.



🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱)

#خان_زاده #پارت254صدای عربده ی اهورا حتی به گوش منم رسید.چش...

#خان_زاده #پارت256در کسری از ثانیه سامان نقش بر زمین شد.خوا...

#خان_زاده #پارت250اهورا در حالی که سعی می‌کرد خودش و نجات ب...

#خان_زاده #پارت248صیغه رو خوند و من هم قبول کردم.برای نه ما...

MON.LADY

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط