my idol love*PT3*
جیمین گفت(چیکار کنیم حالا؟) جین(فعلا بیاین بریم کمپانی امشب رو اونجا بمونیم حداقل اگه اتفاقی افتاد اونجا امن تر نیست؟)نامجون(جین راست میگه هم بادیگاردا بیشترن هم اینکه امن تره فقط اونجا پتو بالش نداریم)یونگی خندید و گفت(بر میداریم من هیچ جوره از خوابم نمیگذرم)هممون خندیدیم جین رو به من گفت(ا/ت بلند شو بریم چند تا تشک و بالشت برداریم و بیایم.)بلند شدم و همراهش رفتم .
دوتا تشک و دوتا بالشت برداشتم و گذاشتم روی هم و بردم بیرون جین هم همینکار رو کرد و به پسرا گفتیم که بزارن توی ماشین یه چهارتا دیگه هم بردیم و رفتیم سوار ون شدیم توی راه در گوش یونگی گفتم(میشه قبلش بریم خونه من یه چنتا چیز میز میخوام بردارم؟)یونگی(اره حتما) از عقب ون داد زد(تهیونگ میتونیم یه سر بریم خونه ی من؟)تهیونگ(اره حتما) مسیر رو عوض کرد و رفتیم سمت عمارت یونگی من سریع پیاده شدم و رفتم طبقه ی بالا که اتاق خودم بود کوله پشتیم رو برداشتم و یه دست لباس راحتی و یه لباس بیرونی و یه لباس رسمی برداشتم و کیف لوازم ارایشی هام رو هم برداشتم و یه کفشم برداشتم.به هر حال هر اتفاقی ممکنه بیوفته بدو بدو از پله ها اومدم پایین و سوار ماشین شدم
تهیونگ گفت(بریم؟)ا/ت(اوکیه بریم) و راه افتادیم سمت کمپانی وقتی رسیدیم به سرایدار گفتیم در رو برامون بازکنه و رفتیم توی اتاق تمرین به پسرا نگاه کردم و گفتم(اینجا قراره بخوابیم؟)جیمین خندید بهم و گفت(اره خب.پنجره داره تلویزیون داره اوکیه دیگه)لبخندی زدم و همون موقع در باز شد خدمت کارا تشکامون رو اورده بودن ازشون تشکر کردیم و تشک هامون رو پهن کردیم. خندیدم و گفتم(به اینکه فنساین بیام فکر کردم ولی هیچ وقت به این فکر نمیکردم که یه روزی توی اتاق تمرین کنار اعضا بخوام)تهیونگ گفت(خیلی خوش شانسی پس) همون موقع یونگی خندید و گفت(راستی بچه ها ا/ت از ایران اومده میدونستید)جهیوپ(جدی )یونگی(اره خب)جیمین(میتونی یه فوش بهمون یاد بدی) خیلی پوکر بهش نگاه کردم و گفتم(واقعا)جیمین(آره)ا/ت(باشه. پس بعد من تکرار کن.پدر.سگ ولی خب توی ایران اینجوری نمیگیم خیلی غلیظ میگیم اینجوری.پدسسسگ)جیمین(پادر سگ) از خنده مردم بعد کم کم همه ی اعضا شروع کردن به تکرار کردنش .تهیونگ(ا/ت ببین درسته پادار ساگ)نامجون(این دقیقا کجا به کار میاد؟)ا/ت(توی ایران ما برای ابراز علاقه به کسی که خیلی وستش داریم و وقتی از یکی عصبانی میشیم استفاده میشه)کوک(یعنی برای ابراز علاقه فوش میدین)ا/ت(نه نه نه برای همه برای کسی که خلی دوستش داریم) جیمین رو به تهیونگ(پادرسگ چوهایه)(چوهایه میشه دوست دارم)همه جر خوردن از خنده ساعت ایران رو جک کردم ساعت یک و نیم ظهر بود تصمیم گرفتم به خوانوادم یه زنگ بزنم . به مامانم تصویری زنگ زدم وقتی جواب داد گفت(سلا کجایی)خندیدم و دوربین رو گرفتم سمت پسرا و گفتم (اینجا)روبه پسرا داد زدم(یه سلام بکنید)اعضا باهم داد زدن(سالام) دوربین رو چرخوندم سمت خودم که مامانم شروع کرد داد زدن و میگفت(ا/ت کره خر رفتی اونجا پسر بازی!)خندیدم و گفتم(مامان اروم باش نه اینا دوستای یونگین)مامان(یونگی دیگه کدوم خریه)ا/ت(مامان اون گروهه بود فنشون بودم. خب اون جونسو همون یونگی بود فقط بهم نگفته بود چون فکر میکرد باور نمیکنم)مامان(اهان بعد اون شیش تای دیگه چی؟)ا/ت(مامان دوستاشن)مامان(آهان) که یهو خواهرم اومد و گفت(ا/ت عکست رو دیدم واقعا با یونگی قرار میزاریییی)پوزخندی زدم و گفتم(اره خب)خواهرم گفت(اه الان کجایی ؟)ا/ت(الان پیش پسرا. میخوای ببینیشون؟)خواهرم(اره حتما) رو به پسرا داد زدم(یکی از فناتون میخواد باهاتون حرف بزنه اوکیین)پسرا(بلههههه) بایس خواهرم جیمین بود پس گوشیو دادم به جیمین از ذوق اشکش در اودمه بود با جیمین حرف زد و بعدشم با بقیه ی اعضا بعدشم گوشی رو به من دادن لبخند پررنگی که روی لب من بود گویای همه چیز بود خواهرم گفت(ا/ت واقعا بهت حسودیم میشه)ا/ت(حالا دیگه) ازشون خداحافظی کردم و برگشتم سمت پسرا راستش تو راه عمارت وقت رسیده بودم کره سیم کارتمو عوض کردم و به همه ی دوستام پیام دادم. همین که تماس تصویری رو قطع کردم هی از طرف دوستام برام پیام میومد پیام هام هم شامل(ا/ت واقعا با یونگی قرار میزاری... ا/ت تو دوست دختر یونگییی .... ا/تتتتت کاشکی جای تو بودمممم) جیهوپ خندید و گفت(ا/ت این پیاما چین چرا اینقدر زیادن)خندیدم و گفتم(دوستای ارمیم وقتی فهمیدن من با یونگی قرار میزارم جوش اوردن الان دارن پیام میدن بهم)جیهوپ خندید و گفت(گایز نریم بخوابیم؟ به نظر فردا روز شلوغیه)خمیازه ای کشیدم و گفتم(دقیقا) کم کم همه رفتیم توی رخت خوابمون کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
دوتا تشک و دوتا بالشت برداشتم و گذاشتم روی هم و بردم بیرون جین هم همینکار رو کرد و به پسرا گفتیم که بزارن توی ماشین یه چهارتا دیگه هم بردیم و رفتیم سوار ون شدیم توی راه در گوش یونگی گفتم(میشه قبلش بریم خونه من یه چنتا چیز میز میخوام بردارم؟)یونگی(اره حتما) از عقب ون داد زد(تهیونگ میتونیم یه سر بریم خونه ی من؟)تهیونگ(اره حتما) مسیر رو عوض کرد و رفتیم سمت عمارت یونگی من سریع پیاده شدم و رفتم طبقه ی بالا که اتاق خودم بود کوله پشتیم رو برداشتم و یه دست لباس راحتی و یه لباس بیرونی و یه لباس رسمی برداشتم و کیف لوازم ارایشی هام رو هم برداشتم و یه کفشم برداشتم.به هر حال هر اتفاقی ممکنه بیوفته بدو بدو از پله ها اومدم پایین و سوار ماشین شدم
تهیونگ گفت(بریم؟)ا/ت(اوکیه بریم) و راه افتادیم سمت کمپانی وقتی رسیدیم به سرایدار گفتیم در رو برامون بازکنه و رفتیم توی اتاق تمرین به پسرا نگاه کردم و گفتم(اینجا قراره بخوابیم؟)جیمین خندید بهم و گفت(اره خب.پنجره داره تلویزیون داره اوکیه دیگه)لبخندی زدم و همون موقع در باز شد خدمت کارا تشکامون رو اورده بودن ازشون تشکر کردیم و تشک هامون رو پهن کردیم. خندیدم و گفتم(به اینکه فنساین بیام فکر کردم ولی هیچ وقت به این فکر نمیکردم که یه روزی توی اتاق تمرین کنار اعضا بخوام)تهیونگ گفت(خیلی خوش شانسی پس) همون موقع یونگی خندید و گفت(راستی بچه ها ا/ت از ایران اومده میدونستید)جهیوپ(جدی )یونگی(اره خب)جیمین(میتونی یه فوش بهمون یاد بدی) خیلی پوکر بهش نگاه کردم و گفتم(واقعا)جیمین(آره)ا/ت(باشه. پس بعد من تکرار کن.پدر.سگ ولی خب توی ایران اینجوری نمیگیم خیلی غلیظ میگیم اینجوری.پدسسسگ)جیمین(پادر سگ) از خنده مردم بعد کم کم همه ی اعضا شروع کردن به تکرار کردنش .تهیونگ(ا/ت ببین درسته پادار ساگ)نامجون(این دقیقا کجا به کار میاد؟)ا/ت(توی ایران ما برای ابراز علاقه به کسی که خیلی وستش داریم و وقتی از یکی عصبانی میشیم استفاده میشه)کوک(یعنی برای ابراز علاقه فوش میدین)ا/ت(نه نه نه برای همه برای کسی که خلی دوستش داریم) جیمین رو به تهیونگ(پادرسگ چوهایه)(چوهایه میشه دوست دارم)همه جر خوردن از خنده ساعت ایران رو جک کردم ساعت یک و نیم ظهر بود تصمیم گرفتم به خوانوادم یه زنگ بزنم . به مامانم تصویری زنگ زدم وقتی جواب داد گفت(سلا کجایی)خندیدم و دوربین رو گرفتم سمت پسرا و گفتم (اینجا)روبه پسرا داد زدم(یه سلام بکنید)اعضا باهم داد زدن(سالام) دوربین رو چرخوندم سمت خودم که مامانم شروع کرد داد زدن و میگفت(ا/ت کره خر رفتی اونجا پسر بازی!)خندیدم و گفتم(مامان اروم باش نه اینا دوستای یونگین)مامان(یونگی دیگه کدوم خریه)ا/ت(مامان اون گروهه بود فنشون بودم. خب اون جونسو همون یونگی بود فقط بهم نگفته بود چون فکر میکرد باور نمیکنم)مامان(اهان بعد اون شیش تای دیگه چی؟)ا/ت(مامان دوستاشن)مامان(آهان) که یهو خواهرم اومد و گفت(ا/ت عکست رو دیدم واقعا با یونگی قرار میزاریییی)پوزخندی زدم و گفتم(اره خب)خواهرم گفت(اه الان کجایی ؟)ا/ت(الان پیش پسرا. میخوای ببینیشون؟)خواهرم(اره حتما) رو به پسرا داد زدم(یکی از فناتون میخواد باهاتون حرف بزنه اوکیین)پسرا(بلههههه) بایس خواهرم جیمین بود پس گوشیو دادم به جیمین از ذوق اشکش در اودمه بود با جیمین حرف زد و بعدشم با بقیه ی اعضا بعدشم گوشی رو به من دادن لبخند پررنگی که روی لب من بود گویای همه چیز بود خواهرم گفت(ا/ت واقعا بهت حسودیم میشه)ا/ت(حالا دیگه) ازشون خداحافظی کردم و برگشتم سمت پسرا راستش تو راه عمارت وقت رسیده بودم کره سیم کارتمو عوض کردم و به همه ی دوستام پیام دادم. همین که تماس تصویری رو قطع کردم هی از طرف دوستام برام پیام میومد پیام هام هم شامل(ا/ت واقعا با یونگی قرار میزاری... ا/ت تو دوست دختر یونگییی .... ا/تتتتت کاشکی جای تو بودمممم) جیهوپ خندید و گفت(ا/ت این پیاما چین چرا اینقدر زیادن)خندیدم و گفتم(دوستای ارمیم وقتی فهمیدن من با یونگی قرار میزارم جوش اوردن الان دارن پیام میدن بهم)جیهوپ خندید و گفت(گایز نریم بخوابیم؟ به نظر فردا روز شلوغیه)خمیازه ای کشیدم و گفتم(دقیقا) کم کم همه رفتیم توی رخت خوابمون کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
۱۶.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.