وقتی مریضی و باهم دعواتون شده.
*جیمین ویو*(علامت جیمین-)
با ا/ت دعوا کردم.اما باید مراعاتشو میکردم چون مریض شده بود.پس خیلی مراقب بودم که سرش داد نزنم و مجبور شدم خودم رو کاناپه بخوابم.کلی نگران ا/ت بودم.میترسیدم یادش بره دارو هاشو بخوره یا وسط شب تب کنه یا حالش بد بشه.الان کلی به مراقبت نیاز داره اما هرموقع میرم پیشش باهام لج میکنه.پتو و بالشتم رو گذاشتم روی کاناپه و دراز کشیدم...
*ا/ت ویو*(علامت ا/ت+)
بعد از دعوایی که کردم جیمین رفت توی حال و روی کاناپه خوابید حرفامون پشت سر هم دیگه توی ذهنم تکران میشد.پتو رو تا روی سرم کشیدم بالا.اما گرمم شد خیس عرق شده بودم بلند شدم و لباسامو عوض کردم و دوباره توی تخت دراز کشیدم.چندبار غلت زدم و به سقف خیره موندم.صدای رعد و برق باعث میشد بترسم.تلاش میکردم که بدون جیمین بخوابم اما نمیتونستم....واییییی بیخیال.تموم حرفامون توی دعوا توی ذهنم تکرار میشد...وایی چرا بهش گفتم خیلی مزاحممییییی.بلند شدمو پتو بالشتمو برداشتمو رفتم توی حال و گذاشتم کنار رروی یکی دیگه از کاناپه ها.رفتم توی اشپزخونه داروهامو خوردم و داشتم میرفتم بخوابم که جیمین گفت
-اومدی اینجا بخوابی؟
+ام نه فقط رفتم داروهامو بخورم
-حتما پتو بالشت اضافی برای منه.توکه گفتی خیلی رومختم و بدون من راحت تری
+اهه جیمین بسته چرا هی کشش میدی به دعوا.دارم میرم توی اتاق بخوابم
رفتم که پتو باشتم رو بردارم که جیمین دستمو کشید و افتادم توی بغلش بغلم کردو گفت
-فک کردی من خوشم میاد که تنهایی بدون تو روی این کاناپه ی کوفتی بخوابم؟
*جیمین ویو*
حرفم که تموم شد دیدم صدایی از ا/ت نمیاد.
-ا/ت...ا/تم...خوبی؟
+...
بعد چند مین متوجه ی هق هقاش شدم.
-یاا چرا گریه میکنی؟
+(هق هق)
-گریه نکن من همینجا پیشتم
از خودم جداش کردمو یه نگاه به چشماش کردم
-گریه نکن چشمای تو خیلی خوشگل تر از اونیه بخوای باهاشون گریه کنی...صبر کن تبت رو چک کنم شاید خیلی بالا رفته
+اهوم(فق فق)
بلند شدمو رفتم توی اشپزخونه و دستگاه تب سنج رو اوردم و گرفتم جلوی پیشونی ا/ت...بعد چند مین نگاه کردم برگام ریخت
-یاا تبت دوباره رفته بالا...
ا/ت همینجوری گریه میکرد چون تبش رفته بود بالا.رفتمو یه اب میوه براش درست کردمو بردم و بهش دادم بخوره...
+مرسی(شل)
لبخندی زدمو رفتم یه حوله ی کوچیکو خیس کردمو گذاشتم روی پیشونیه ا/ت.و بعدش یه قرص تب بر بهش دادم.بعد چند مین دوباره تبشو چک کردم.پایین اومده بود. نفس عمیقی کشیدم.ا/ت خواب رفته بود.اروم پتو بالشتشو بردم توی اتاق و بعد براید بغلش کردمو بردمش توی اتاقو گذاشتمش روی تخت و رفتم پتو بالشت خودمم برداشتم و رفتم روی تخت کنار ا/ت دراز کشیدم.پیشونیشو بوسیدم و خیلی اروم گفتم
-شب بخیر فرشته کوچولوم.
که با صدی گرفته گفت
+شب توهم بخیر.(خوابالو و اروم)
و بعدش چرخید و خودشو توی بغلم فرو کردو. خوابیدیم
پایان.
.
.
.
خب اینم از وانشات جیمینی که گفته بودین.اگه پایانش خوب نشد ببخشید چون خیلی وانشات نمینویسم.
و حمایت یادتون نره.
با ا/ت دعوا کردم.اما باید مراعاتشو میکردم چون مریض شده بود.پس خیلی مراقب بودم که سرش داد نزنم و مجبور شدم خودم رو کاناپه بخوابم.کلی نگران ا/ت بودم.میترسیدم یادش بره دارو هاشو بخوره یا وسط شب تب کنه یا حالش بد بشه.الان کلی به مراقبت نیاز داره اما هرموقع میرم پیشش باهام لج میکنه.پتو و بالشتم رو گذاشتم روی کاناپه و دراز کشیدم...
*ا/ت ویو*(علامت ا/ت+)
بعد از دعوایی که کردم جیمین رفت توی حال و روی کاناپه خوابید حرفامون پشت سر هم دیگه توی ذهنم تکران میشد.پتو رو تا روی سرم کشیدم بالا.اما گرمم شد خیس عرق شده بودم بلند شدم و لباسامو عوض کردم و دوباره توی تخت دراز کشیدم.چندبار غلت زدم و به سقف خیره موندم.صدای رعد و برق باعث میشد بترسم.تلاش میکردم که بدون جیمین بخوابم اما نمیتونستم....واییییی بیخیال.تموم حرفامون توی دعوا توی ذهنم تکرار میشد...وایی چرا بهش گفتم خیلی مزاحممییییی.بلند شدمو پتو بالشتمو برداشتمو رفتم توی حال و گذاشتم کنار رروی یکی دیگه از کاناپه ها.رفتم توی اشپزخونه داروهامو خوردم و داشتم میرفتم بخوابم که جیمین گفت
-اومدی اینجا بخوابی؟
+ام نه فقط رفتم داروهامو بخورم
-حتما پتو بالشت اضافی برای منه.توکه گفتی خیلی رومختم و بدون من راحت تری
+اهه جیمین بسته چرا هی کشش میدی به دعوا.دارم میرم توی اتاق بخوابم
رفتم که پتو باشتم رو بردارم که جیمین دستمو کشید و افتادم توی بغلش بغلم کردو گفت
-فک کردی من خوشم میاد که تنهایی بدون تو روی این کاناپه ی کوفتی بخوابم؟
*جیمین ویو*
حرفم که تموم شد دیدم صدایی از ا/ت نمیاد.
-ا/ت...ا/تم...خوبی؟
+...
بعد چند مین متوجه ی هق هقاش شدم.
-یاا چرا گریه میکنی؟
+(هق هق)
-گریه نکن من همینجا پیشتم
از خودم جداش کردمو یه نگاه به چشماش کردم
-گریه نکن چشمای تو خیلی خوشگل تر از اونیه بخوای باهاشون گریه کنی...صبر کن تبت رو چک کنم شاید خیلی بالا رفته
+اهوم(فق فق)
بلند شدمو رفتم توی اشپزخونه و دستگاه تب سنج رو اوردم و گرفتم جلوی پیشونی ا/ت...بعد چند مین نگاه کردم برگام ریخت
-یاا تبت دوباره رفته بالا...
ا/ت همینجوری گریه میکرد چون تبش رفته بود بالا.رفتمو یه اب میوه براش درست کردمو بردم و بهش دادم بخوره...
+مرسی(شل)
لبخندی زدمو رفتم یه حوله ی کوچیکو خیس کردمو گذاشتم روی پیشونیه ا/ت.و بعدش یه قرص تب بر بهش دادم.بعد چند مین دوباره تبشو چک کردم.پایین اومده بود. نفس عمیقی کشیدم.ا/ت خواب رفته بود.اروم پتو بالشتشو بردم توی اتاق و بعد براید بغلش کردمو بردمش توی اتاقو گذاشتمش روی تخت و رفتم پتو بالشت خودمم برداشتم و رفتم روی تخت کنار ا/ت دراز کشیدم.پیشونیشو بوسیدم و خیلی اروم گفتم
-شب بخیر فرشته کوچولوم.
که با صدی گرفته گفت
+شب توهم بخیر.(خوابالو و اروم)
و بعدش چرخید و خودشو توی بغلم فرو کردو. خوابیدیم
پایان.
.
.
.
خب اینم از وانشات جیمینی که گفته بودین.اگه پایانش خوب نشد ببخشید چون خیلی وانشات نمینویسم.
و حمایت یادتون نره.
۱۷.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.