p
p.2
بعد از خوردن یه عالمه پاستیل و کلکلهای قبلی، تهیونگ با چشمای برقزده گفت:
– بازی بعدی رو من انتخاب میکنم!
ا.ت: فقط نگیا یه چیز مسخره انتخاب کنی.
تهیونگ: مسخره نیست، فقط یه کوچولو ترسناکه... Resident Evil رو بازی کنیم؟
ا.ت: تهیییی، تو دفعه قبل از صدای باز شدن در جیغ زدی، مطمئنی میتونی؟
تهیونگ: اون جیغ نبود، نعرهی جنگی بود!
بازی شروع شد...
صدای زوزهی باد تو بازی، چکچک آب، و درِ زنگزدهای که بهآرومی باز شد.
تهیونگ دسته رو با دو دست گرفته بود طوری که انگار کنترل سرنوشت کل بشریت رو داره.
ا.ت (با خنده): نفس بکش تهی، بازیه، واقعیت نیست!
تهیونگ (زمزمهکنان): اگه مرده بیاد، تو میری جلو، باشه؟ تو قویتری...
همین لحظه یه زامبی پرید سمت کاراکتر تو بازی.
تهیونگ جیغ کشید، دسته رو پرت کرد و خودش رفت پشت مبل قایم شد!
ا.ت: تهیونگ برررگرد! تو اونور صفحه مردی، بیا حداقل با عزت بمیریم!
تهیونگ (از پشت مبل): اگه دوستم داری، اینو نجات بده... من نه، شخصیت توی بازی رو!
ا.ت با خنده و مهارت بازی رو ادامه داد، و تهیونگ هر بار از پشت مبل یه چیزی پرت میکرد:دستمال، بالش، حتی یکی از جوراباش!
آخر بازی، ا.ت زنده موند، تهیونگ؟ خب... تهیونگ هنوز پشت مبل بود و میگفت:
– فقط بگو تموم شد... من دیگه نمیتونم...
ا.ت رفت سمتش، از پشت مبل بیرونش کشید و گفت:
– قول بده دفعه بعد، بازی ترسناک انتخاب نکنیا!
بعد از خوردن یه عالمه پاستیل و کلکلهای قبلی، تهیونگ با چشمای برقزده گفت:
– بازی بعدی رو من انتخاب میکنم!
ا.ت: فقط نگیا یه چیز مسخره انتخاب کنی.
تهیونگ: مسخره نیست، فقط یه کوچولو ترسناکه... Resident Evil رو بازی کنیم؟
ا.ت: تهیییی، تو دفعه قبل از صدای باز شدن در جیغ زدی، مطمئنی میتونی؟
تهیونگ: اون جیغ نبود، نعرهی جنگی بود!
بازی شروع شد...
صدای زوزهی باد تو بازی، چکچک آب، و درِ زنگزدهای که بهآرومی باز شد.
تهیونگ دسته رو با دو دست گرفته بود طوری که انگار کنترل سرنوشت کل بشریت رو داره.
ا.ت (با خنده): نفس بکش تهی، بازیه، واقعیت نیست!
تهیونگ (زمزمهکنان): اگه مرده بیاد، تو میری جلو، باشه؟ تو قویتری...
همین لحظه یه زامبی پرید سمت کاراکتر تو بازی.
تهیونگ جیغ کشید، دسته رو پرت کرد و خودش رفت پشت مبل قایم شد!
ا.ت: تهیونگ برررگرد! تو اونور صفحه مردی، بیا حداقل با عزت بمیریم!
تهیونگ (از پشت مبل): اگه دوستم داری، اینو نجات بده... من نه، شخصیت توی بازی رو!
ا.ت با خنده و مهارت بازی رو ادامه داد، و تهیونگ هر بار از پشت مبل یه چیزی پرت میکرد:دستمال، بالش، حتی یکی از جوراباش!
آخر بازی، ا.ت زنده موند، تهیونگ؟ خب... تهیونگ هنوز پشت مبل بود و میگفت:
– فقط بگو تموم شد... من دیگه نمیتونم...
ا.ت رفت سمتش، از پشت مبل بیرونش کشید و گفت:
– قول بده دفعه بعد، بازی ترسناک انتخاب نکنیا!
- ۴۴.۰k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط