ا.ت ویو
ا.ت ویو
وسایلامو گذاشتم توی اتاقش..اتاقش تم قهوه ای بود خیلی شیک بود انقد شیک بود که عوقم درومد/=
+یونگیااااااااااا
با دو اومد تو اتاق خیلی ترسیده بود سر تاپامو چک کرد اوفی کشید و لب زد
-هی خانم کوچولو یک یونگی نه ددی دو داد زدن ممنوعه سه چته چرا داد زدی اینجوری؟!
+پوفف اوکی بابا هیچی فقد اینجا باید یسری تغیرات ایجاد کنم!
-دست به چیزی بزنی دستت از ارنج قطع میشه🗿!
+عاحا صحیح ولی خیلی دل گیره🥺💔
-اوو بیب ببخشید اوکی ولی اگه صورتی بیاد تو این اتاق میکشمت!
+نا بابا از صورتی متنفرم🗿
-اوکی بیبی بزار برای فردا الان بریم شام بخوریم
+بزار لباسمو عوض کنم میام...
واه واه چرا نمیره نشسته رو تخت بهم زل زده عیشش نکنه میخواد همینجا وایسه
+امم دد نمیخوای بری پایین؟
-چرا؟
+چون میخوام لباسمو عوض کنم
-نمیخوام برم میخوام بدن بیبیمو ببینم🙄
+عاحا..صحیح...
هعی روزگار داشتم لباسمو عوض میکردم پشتم بهش بود که دستای سردشو روی پهلوم حس کردم مورمورم شد بدنشو بهم چسبوند و توی گوشم گفت
-عف بیب بدنت خیلی ظریفه
نفساش که به شقیقم میخورد باعث میشد دیوونه بشم
+....اهم اهم نمیخوای بزاری لباسمو بپوشم؟
ازم دور شد و باز روی تخت نشست لباسمو عوض کردم و باهم رفتیم پایین غذامون رو خوردیم و رفتیم بخوابیم...
برای خواب یه لباس بلند که نیازی به شلوار نداشت پوشیدم و روی تخت خوابیدم و سرمو کردم تو گوشیم داشتم توی اینستا میگشتم که تخت بالا پایین شد و دستای سردش دورم حلقه شد گوشیمو خاموش کردم برگشتم سمتش بغلش کردم...
یونگی ویو
وقتی رفتم پیشش روی تخت از پشت بغلش کردم که برگشت سمتم و بغلم کرد بهم زل زده بود که ل.بمو روی ل.بش گذاشتم همراهی نکرد دستمو بردم زیر رونش «ادمین خیلی کثیفه به دل نگیرید😂🤗» که بدنش لرزید ازش جدا شدم
-یااا چرا همراهی نمیکنی
مثل گوجه قرمز شده بود+اممم ببخشید
-تک خنده ای زدم بیب خجالت نکش
ل.بمو گذاشتم روی لب.ش اینبار همراهی کرد یهو دیدم روم خی.مه زده و داره ل.بمو وحشیانه میخوره منم که از خدامه پس همراهیش کردم...
....
....
..
.....
...
................
صبح روز بعد....
وسایلامو گذاشتم توی اتاقش..اتاقش تم قهوه ای بود خیلی شیک بود انقد شیک بود که عوقم درومد/=
+یونگیااااااااااا
با دو اومد تو اتاق خیلی ترسیده بود سر تاپامو چک کرد اوفی کشید و لب زد
-هی خانم کوچولو یک یونگی نه ددی دو داد زدن ممنوعه سه چته چرا داد زدی اینجوری؟!
+پوفف اوکی بابا هیچی فقد اینجا باید یسری تغیرات ایجاد کنم!
-دست به چیزی بزنی دستت از ارنج قطع میشه🗿!
+عاحا صحیح ولی خیلی دل گیره🥺💔
-اوو بیب ببخشید اوکی ولی اگه صورتی بیاد تو این اتاق میکشمت!
+نا بابا از صورتی متنفرم🗿
-اوکی بیبی بزار برای فردا الان بریم شام بخوریم
+بزار لباسمو عوض کنم میام...
واه واه چرا نمیره نشسته رو تخت بهم زل زده عیشش نکنه میخواد همینجا وایسه
+امم دد نمیخوای بری پایین؟
-چرا؟
+چون میخوام لباسمو عوض کنم
-نمیخوام برم میخوام بدن بیبیمو ببینم🙄
+عاحا..صحیح...
هعی روزگار داشتم لباسمو عوض میکردم پشتم بهش بود که دستای سردشو روی پهلوم حس کردم مورمورم شد بدنشو بهم چسبوند و توی گوشم گفت
-عف بیب بدنت خیلی ظریفه
نفساش که به شقیقم میخورد باعث میشد دیوونه بشم
+....اهم اهم نمیخوای بزاری لباسمو بپوشم؟
ازم دور شد و باز روی تخت نشست لباسمو عوض کردم و باهم رفتیم پایین غذامون رو خوردیم و رفتیم بخوابیم...
برای خواب یه لباس بلند که نیازی به شلوار نداشت پوشیدم و روی تخت خوابیدم و سرمو کردم تو گوشیم داشتم توی اینستا میگشتم که تخت بالا پایین شد و دستای سردش دورم حلقه شد گوشیمو خاموش کردم برگشتم سمتش بغلش کردم...
یونگی ویو
وقتی رفتم پیشش روی تخت از پشت بغلش کردم که برگشت سمتم و بغلم کرد بهم زل زده بود که ل.بمو روی ل.بش گذاشتم همراهی نکرد دستمو بردم زیر رونش «ادمین خیلی کثیفه به دل نگیرید😂🤗» که بدنش لرزید ازش جدا شدم
-یااا چرا همراهی نمیکنی
مثل گوجه قرمز شده بود+اممم ببخشید
-تک خنده ای زدم بیب خجالت نکش
ل.بمو گذاشتم روی لب.ش اینبار همراهی کرد یهو دیدم روم خی.مه زده و داره ل.بمو وحشیانه میخوره منم که از خدامه پس همراهیش کردم...
....
....
..
.....
...
................
صبح روز بعد....
۸.۲k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.