پارت: 10
پارت: 10
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 10ض
"Light After Darkness"
ویو لونا: بغض داشتم خیلی سخته من تازه مسیر زنیم رو پیدا کرده بودم تازه فهمیده بودم دنیا هنوز قشنگیاشو داره تازه فهمیده بودم که هنوز کسایی هستن که قلبم به خاطر اونا میتپه تازه فهمیدم خیلی چیزا رو تازه فهمیدم همیشه اونقدر کوچیک بودم که تو ی اقیانوس زندگیم گم میشدم تازه ذره ای نور پیدا کردم تازه کوکیم و پیدا کردم نه دیگه نمیشه از دستش بدم باید با این زندگی بجنگم شاید تو این جنگ احساساتم بمیرن از خانواده ام رونده بشم ولی ارزشش بیشتر از این حرفاس!
ویو لونا:
زنگ زدم به کوک بهش گفتم بریم بیرون اونم گفت: باشه ماه کوچولو
رفتم اماده شدم و رفتم همون کافه ای که گفته بودم و دیدم کوک زود تر رفته رفتم پیشش نشستم کوک گفت: سلام لونا ببینم چی شده بنظر امروز کوکت نا کوکه
لونا: تا اینو. گفت: اولین اشکم از گوشه ی چشمم روی گونم جاری شد و اشکام تند تند می چکید
کوک: لونا(تا دیدم گریه کرد تعجب کردم)... لونا چی شده؟
لونا: مامانم میگه با کسی که دیشب ما رو به اون مهمونی دعوت کرده باید با پسرش ازدواج کنم ولی من اونو دوست ندارم من... من خودم عشقمو دارم!
کوک: پس مامانت گفته با هیونجین ازدواج کنی من نمیزارم! بیا بریم باهم بچرخیم و. از لحظات کنار هم لذت ببریم! دنیا دو روزه بیا از این دو روزش لذت ببریم!
لونا:(با گریه) کجا بریم؟
کوک:(لونا رو بغل میکنه و اشکاش رو پاک میکنه) هی هی ماه کوچولو دیگه گریه نکن وقتی گریه میکنی ناراحت میشم! بیا سوار ماشین باهم میریم دور میزنیم بیا!
ویو نویسنده:
کوک و لونا باهم دیگه سوار ماشین شدن رفتن بستنی خرید کوک و لونا جفتشون عاشق شکلاتی بودن پس شکلاتی برداشتن و خوردن بعدش به شهربازی رفتن و باری مردن تقریبا وسیله ای نمونده بود که سوار نشده باشن! بعدش به پاساژ بزرگ سئول رفتن و کلی لباسای ست و دست بند و. گردن بند و اکسسوری های ست خریدن کفش ست لباس ست اکسسوری ست! بعد رفتن به جایی که براشون یه تتو بزنن یه قلب بود که از دوتا اثر انگشت انگشت های خودشون تشکیل میشد زدن و رفتن شام بخورن وقتی شامشون رو خوردن موقعی که میخواستن برن کوک دست لونا رو گرفت و لب هاش رو روی لبای لونا فرود اورد و بوسیدش و بعد بهش گفت هیچ وقت نمیزارم کسی اذیتت کنه ماه کوچولو!
لونا: خدافظ
کوک: خدافظ
و لونا رفت خونشون و کوک رفت خونشون و جفتشون خوابیدن
فردا شب:
هیونجین و پدر و مادرش باهم اومده بودن خونه ی لونا شون لونا اماده شدن اوند پایین ولی خیلی سرد و کم و اروم حرف میزد تا هیونجین و خانواده اش متوجه بشن که اون از ازدواج با اون خانواده متنفره
فقط برای اون دوستمون که اومد و کامنت گذاشت بعدییی بعدییییی
دمش گرم💖🦋🫂 https://wisgoon.com/kianafarhadi1391
«روشنایی پس از تاریکی»
Part: 10ض
"Light After Darkness"
ویو لونا: بغض داشتم خیلی سخته من تازه مسیر زنیم رو پیدا کرده بودم تازه فهمیده بودم دنیا هنوز قشنگیاشو داره تازه فهمیده بودم که هنوز کسایی هستن که قلبم به خاطر اونا میتپه تازه فهمیدم خیلی چیزا رو تازه فهمیدم همیشه اونقدر کوچیک بودم که تو ی اقیانوس زندگیم گم میشدم تازه ذره ای نور پیدا کردم تازه کوکیم و پیدا کردم نه دیگه نمیشه از دستش بدم باید با این زندگی بجنگم شاید تو این جنگ احساساتم بمیرن از خانواده ام رونده بشم ولی ارزشش بیشتر از این حرفاس!
ویو لونا:
زنگ زدم به کوک بهش گفتم بریم بیرون اونم گفت: باشه ماه کوچولو
رفتم اماده شدم و رفتم همون کافه ای که گفته بودم و دیدم کوک زود تر رفته رفتم پیشش نشستم کوک گفت: سلام لونا ببینم چی شده بنظر امروز کوکت نا کوکه
لونا: تا اینو. گفت: اولین اشکم از گوشه ی چشمم روی گونم جاری شد و اشکام تند تند می چکید
کوک: لونا(تا دیدم گریه کرد تعجب کردم)... لونا چی شده؟
لونا: مامانم میگه با کسی که دیشب ما رو به اون مهمونی دعوت کرده باید با پسرش ازدواج کنم ولی من اونو دوست ندارم من... من خودم عشقمو دارم!
کوک: پس مامانت گفته با هیونجین ازدواج کنی من نمیزارم! بیا بریم باهم بچرخیم و. از لحظات کنار هم لذت ببریم! دنیا دو روزه بیا از این دو روزش لذت ببریم!
لونا:(با گریه) کجا بریم؟
کوک:(لونا رو بغل میکنه و اشکاش رو پاک میکنه) هی هی ماه کوچولو دیگه گریه نکن وقتی گریه میکنی ناراحت میشم! بیا سوار ماشین باهم میریم دور میزنیم بیا!
ویو نویسنده:
کوک و لونا باهم دیگه سوار ماشین شدن رفتن بستنی خرید کوک و لونا جفتشون عاشق شکلاتی بودن پس شکلاتی برداشتن و خوردن بعدش به شهربازی رفتن و باری مردن تقریبا وسیله ای نمونده بود که سوار نشده باشن! بعدش به پاساژ بزرگ سئول رفتن و کلی لباسای ست و دست بند و. گردن بند و اکسسوری های ست خریدن کفش ست لباس ست اکسسوری ست! بعد رفتن به جایی که براشون یه تتو بزنن یه قلب بود که از دوتا اثر انگشت انگشت های خودشون تشکیل میشد زدن و رفتن شام بخورن وقتی شامشون رو خوردن موقعی که میخواستن برن کوک دست لونا رو گرفت و لب هاش رو روی لبای لونا فرود اورد و بوسیدش و بعد بهش گفت هیچ وقت نمیزارم کسی اذیتت کنه ماه کوچولو!
لونا: خدافظ
کوک: خدافظ
و لونا رفت خونشون و کوک رفت خونشون و جفتشون خوابیدن
فردا شب:
هیونجین و پدر و مادرش باهم اومده بودن خونه ی لونا شون لونا اماده شدن اوند پایین ولی خیلی سرد و کم و اروم حرف میزد تا هیونجین و خانواده اش متوجه بشن که اون از ازدواج با اون خانواده متنفره
فقط برای اون دوستمون که اومد و کامنت گذاشت بعدییی بعدییییی
دمش گرم💖🦋🫂 https://wisgoon.com/kianafarhadi1391
۵.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.