خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت254
#جلد_دوم





راحیل کلافه با اخم نگاهی به من انداخت و گفت

_بهت قول دادم منم دنبالش هستم باورکن سراغ هر دوستی ر و گرفتم مطمئنم همین روزایه خبری ازش بهمون میرسه فقط به من قول بده دیوونه بازی درنیاری یا کاری نکنی که بعدا پشیمون بشی

اهورا تماس و قطع کرد راحیل عصبانی رو به من گفت

_میبینی و بدبخت چیکار کردی حتی تو حرفاشو نشنیدی ببینی چی میگه چرا این کارو باهاش می کنی به بخدا دلم کباب میشه هر بار که میبینمش...
چرا شنیدن صداش با اون بغضی که تهش صدا بود کاری می کرد که دلم بخواد همین الان زنگ بزنم بهش بگم منم دلتنگتم منم عاشقتم..

دیدن اهورا تو این حال و روز برای من درد بود روی درد اما چاره ای نداشتم باید یه مدت دیگه تحمل می‌کردم تا دقیقاً بفهمم از این زندگی چی می خوام تصمیم من چیه ...

مونس که تازه از خواب بیدار شده بود با شنیدن اسم راحیل محکم به در اتاق می کوبید تا بازش کنیم سریع از جام بلند شدم و در رو که باز کردم دخترم منو کنار زد و خودشو توی بغل راحیِل انداخت

این دو نفر دلتنگ هم بودن که تمام حرف های راحیل یادش رفت و شروع کرد به بغل کردن و بوسیدن مونس این طوری بود که از بحثی که بینمون پیش اومده بود دور شدیم من دیگه موظف نبودم به سوالهایی که میپرسه جواب بدم
باید فقط فکر می کردم فکر می کردم و یه راه حل درست برای این قضیه پیدا می‌کردم
پسرم توی وجودم روز به روز داشت بیشتر رشد می‌کرد و من نیاز داشتم که پدرش کنارم باشه اما فقط به شرط اونم اینکه بهم خیانت نکرده باشد

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۴)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت255#جلد_دوم حضور راحیل توی خونه خیلی بر...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت256#جلد_دوم صورتمو با دستاش گرفت و نگرا...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت252#جلد_دوم هنوز تصمیم نگرفته بودم نمید...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت253#جلد_دوم مینا با چشمای برق زده بهم ن...

آپدیت اینستاگرام لیکسی ب مناسبت روز جهانی کودک :

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط