🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت256
#جلد_دوم
صورتمو با دستاش گرفت و نگران پرسید
_چی شده عزیزم حالت خوبه چه اتفاقی افتاده
چرا داری اینجوری گریه می کنی؟
بغضه بزرگم گریه دردناکم باعث میشد نتونم حرف بزنم فقط بغلش کردمو با صدای بلندتری گریه کردم دخترم و مینا کنار در ایستاده بودن و با نگرانی و ناراحتی به من خیره شده بودن
اما حال و روز من خیلی بد بود شنیدن صدای اهورا اونم توی این وضعیتی که داشتم برای من فقط و فقط دلتنگی بود و ناراحتی بالاخره راحیل منو آروم کرد و به چشمام خیره شد و منتظر موند تا بهش توضیح بدم چه اتفاقی افتاده نگاهمو ازش گرفتم و به گوشیش اشاره کردم آهسته زمزمه کردم
زنگ زده بود و جواب دادم چیزی نگفتم و فقط صداش شنیدم خیلی حالش بده راحیل...
کلافه نفسش و بیرون داد و گفت _من که بهت گفتم حالش اصلا خوب نیست اهورایی که من دیدم هیچ وقت به تو خیانت نمیکنه کمی سرم رو بالا تر گرفتم و رو به راحیل گفتم
من باید چیکار کنم دلم صاف نیست راحیل نمیتونم برگردم اما دور از اونم نمی تونم طاقتشو ندارم
راحیل اشکام و از روی صورتم پاک کرد و گفت
_ عزیزم زمان...
یکی دو روز باید فکر کنی آروم بشی تصمیمتو بگیری
من هیچ وقت را مجبور نمی کنم که کاری کنی اما ازت خواهش می کنم به خاطر دخترت به خاطر پسری که توی وجودته عاقلانه فکر کن...
خودتو محکوم به تنهایی و بچهها تو محکوم به بی پدر بزرگ شدن نکن ببین عقلت چی میگه
ببین عقل چه تصمیمی میگیره عاقلانه رفتار کن...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت256
#جلد_دوم
صورتمو با دستاش گرفت و نگران پرسید
_چی شده عزیزم حالت خوبه چه اتفاقی افتاده
چرا داری اینجوری گریه می کنی؟
بغضه بزرگم گریه دردناکم باعث میشد نتونم حرف بزنم فقط بغلش کردمو با صدای بلندتری گریه کردم دخترم و مینا کنار در ایستاده بودن و با نگرانی و ناراحتی به من خیره شده بودن
اما حال و روز من خیلی بد بود شنیدن صدای اهورا اونم توی این وضعیتی که داشتم برای من فقط و فقط دلتنگی بود و ناراحتی بالاخره راحیل منو آروم کرد و به چشمام خیره شد و منتظر موند تا بهش توضیح بدم چه اتفاقی افتاده نگاهمو ازش گرفتم و به گوشیش اشاره کردم آهسته زمزمه کردم
زنگ زده بود و جواب دادم چیزی نگفتم و فقط صداش شنیدم خیلی حالش بده راحیل...
کلافه نفسش و بیرون داد و گفت _من که بهت گفتم حالش اصلا خوب نیست اهورایی که من دیدم هیچ وقت به تو خیانت نمیکنه کمی سرم رو بالا تر گرفتم و رو به راحیل گفتم
من باید چیکار کنم دلم صاف نیست راحیل نمیتونم برگردم اما دور از اونم نمی تونم طاقتشو ندارم
راحیل اشکام و از روی صورتم پاک کرد و گفت
_ عزیزم زمان...
یکی دو روز باید فکر کنی آروم بشی تصمیمتو بگیری
من هیچ وقت را مجبور نمی کنم که کاری کنی اما ازت خواهش می کنم به خاطر دخترت به خاطر پسری که توی وجودته عاقلانه فکر کن...
خودتو محکوم به تنهایی و بچهها تو محکوم به بی پدر بزرگ شدن نکن ببین عقلت چی میگه
ببین عقل چه تصمیمی میگیره عاقلانه رفتار کن...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۵k
۰۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.