عزیزترین مافیا
عزیزترین مافیا
پارت سیزدهم
می یونگ ویو
بیشتر از ۱۰ بار زنگ زدم به ات و یونگی اما حواب نمیدن
حتی به امیلیا هم زنگ زدن اما تلفن اونم حواب نداد
ناچار باید خودم برم ببینم چه خبره
*۲ ساعت بعد
چییییییی
اینجا چه خبر
می یونگ:ات ات بلند شو دختر اینجا چه خبر شده
یونگی پاشو
امیلیا خاله بلندش و توروخدا
نویسنده ویو
می یونگ زنگ زد آمبولانس اومد اون ۳ نفر رو برد بیمارستان
*۱.۵ ساعت بعد
دکتر:شما چه نسبتی باهاشون دارید؟و اسمتون لطفا
می یونگ:من کیم هستم
کیم می یونگ
من دوستشونم
دکتر:خب اون کوچولو اسمش چیه؟
می یونگ:مین امی لیا
دکتر:خب امیلیا کوچولو فقط غش کرده از دشت استرس
چیز خاصی نیست الانا دیگه بیدار میشن تو بخش هم بستریه فعلا
خانم مین خطر از بیخ گوششون گذشت
تیر نزدیک قلبشون بود اما عمل موفقیت آمیز بود
عمل آقای مین عم خوب بود اما متاسفانه ایشون الان تو کما هستن
می یونگ نزدیک بود کنترلش از دست بده و بیوفته رو زمین که دکتر می یونگ رو گرفت
دکتر:خانوم کیم حالتون خوبه؟
می یونگ:بله......بله خوبم
میرم پیش امیلیا و میبرمش پیش مامانش
با اجازتون
دکتر:بفرمایید
می یونگ ویو
رفتم دیدم امیلیا داره گریه میکنه
آرومش کردم و بردمش پیش ات
چجوری بهش بگم یونگی تو کماست؟
اول من وارد اتقا شدم
ات:می یونگ امیلیا و یونگی کجان؟
هیچی نگفتم فقط لبخند زدم
همون لحظه امیلیا رفت تو و رفت بغل ات
اشک های ات رو پاک کرد اما ات بازم پرسيد
ات:می یونگ یونگی کجاست؟(نگران)
می یونگ:ببین ات میگم ولی نترسیا
استرس واست خوب نیست قول میدی؟
یونگی تو کماست
نویسنده ویو
چند رو گذشت و ات مرخص شد
تو اون مدت من امیلیا رو نگه میداشتم
بعد از مرخص شدن ات همیشه میرفت پیش یونگی میموند
باهاش حرف میزد مراقبش بود
اخرشم با گریه برمیگشت خونه
می یونگ:ات به خدا یونگی هم نمیخواد تو گریه کنی این همه
*فلش بک به بعد از عمل یونگی
یونگی ویو
برو پایین
بمون تو خماری
ببخشید دیر شد هرکاری میکردم آپلود نمیشد
پارت سیزدهم
می یونگ ویو
بیشتر از ۱۰ بار زنگ زدم به ات و یونگی اما حواب نمیدن
حتی به امیلیا هم زنگ زدن اما تلفن اونم حواب نداد
ناچار باید خودم برم ببینم چه خبره
*۲ ساعت بعد
چییییییی
اینجا چه خبر
می یونگ:ات ات بلند شو دختر اینجا چه خبر شده
یونگی پاشو
امیلیا خاله بلندش و توروخدا
نویسنده ویو
می یونگ زنگ زد آمبولانس اومد اون ۳ نفر رو برد بیمارستان
*۱.۵ ساعت بعد
دکتر:شما چه نسبتی باهاشون دارید؟و اسمتون لطفا
می یونگ:من کیم هستم
کیم می یونگ
من دوستشونم
دکتر:خب اون کوچولو اسمش چیه؟
می یونگ:مین امی لیا
دکتر:خب امیلیا کوچولو فقط غش کرده از دشت استرس
چیز خاصی نیست الانا دیگه بیدار میشن تو بخش هم بستریه فعلا
خانم مین خطر از بیخ گوششون گذشت
تیر نزدیک قلبشون بود اما عمل موفقیت آمیز بود
عمل آقای مین عم خوب بود اما متاسفانه ایشون الان تو کما هستن
می یونگ نزدیک بود کنترلش از دست بده و بیوفته رو زمین که دکتر می یونگ رو گرفت
دکتر:خانوم کیم حالتون خوبه؟
می یونگ:بله......بله خوبم
میرم پیش امیلیا و میبرمش پیش مامانش
با اجازتون
دکتر:بفرمایید
می یونگ ویو
رفتم دیدم امیلیا داره گریه میکنه
آرومش کردم و بردمش پیش ات
چجوری بهش بگم یونگی تو کماست؟
اول من وارد اتقا شدم
ات:می یونگ امیلیا و یونگی کجان؟
هیچی نگفتم فقط لبخند زدم
همون لحظه امیلیا رفت تو و رفت بغل ات
اشک های ات رو پاک کرد اما ات بازم پرسيد
ات:می یونگ یونگی کجاست؟(نگران)
می یونگ:ببین ات میگم ولی نترسیا
استرس واست خوب نیست قول میدی؟
یونگی تو کماست
نویسنده ویو
چند رو گذشت و ات مرخص شد
تو اون مدت من امیلیا رو نگه میداشتم
بعد از مرخص شدن ات همیشه میرفت پیش یونگی میموند
باهاش حرف میزد مراقبش بود
اخرشم با گریه برمیگشت خونه
می یونگ:ات به خدا یونگی هم نمیخواد تو گریه کنی این همه
*فلش بک به بعد از عمل یونگی
یونگی ویو
برو پایین
بمون تو خماری
ببخشید دیر شد هرکاری میکردم آپلود نمیشد
۹.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.