سناریو

وقتی روت کراشن و خجالت میکشن بگن

جیمین:
سال آخر دبیرستان بودید و برای همین قرار بود یک کمپ تو جنگل داشته باشید.
گروه بندی شده بودید و قرار بود هرکس با هم گروهی خودش توی یک چادر بخوابه
و همگروهیت جیمین بود.
شب شده بود و هرکس با هم گروهی خودش توی چادر بود
خیلی آروم بغل هم راز کشیده بودید که بعد از مدتی زمزمه ی خیلی آرومی از بین لبات خارج شد
+:چقدر زمین سفته
که همین باعث شد بلندت کنه و روی خودش بزارتت
-:پس اینجا بخواب بیبی گرل:)))

تهیونگ:
تو یه کلاب کتابخونی عضو شده بودی.
بعد از مدتی اون هم تصمیم گرفت که داخل این کلاب بشه، اصلا علاقه ای به کتاب خوندن نداشت و تنها دلیلش تو بودی
هرچند وقت به چند وقت کتاب های مختلفی رو از بچه ها قرض می‌گرفتی و در مورد کتاب های مختلف باهم دیگه حرف می‌زدید
که بعد از مدتی این اخلاق گوشه گیر تهیونگ بیشتر چشمت رو گرفت.
برای همین پیشش رفتی و سوالی ازت پرسیدی

+:تهیونگا؟ چرا همیشه آنقدر ساکتی؟ انگار کلا زیاد به کتاب علاقه نداری

_:نه... علاقه ندارم... به اون <دختر کتابخون> علاقه دارم:)))


جونگ‌کوک‌:
تو کلاس های رزمی باهم آشنا شده بودید
با این که جسه کوچیکی داشتی کارت فوق العاده بود
سرعت زیاد، قدرت و زور
و همین چیزی بود که جونگ‌کوک‌ رو مدهوش تو کرده بود
زمان استراحتتون بود که متوجه شدی آب نیاوردی
با حالت خیلی کیوتی سمش رفتی
+:میشه بطریت رو بدی؟
-:پس اون ببر جهنده یک خرگوش درون هم داره..

و خب... کی می‌دونه؟ شاید همین شروع رابطشون شد:))
دیدگاه ها (۱)

سلامممممممعید همه تون مبارک و امیدوارم سال خوبی داشته باشید ...

تک پارتی

سناریو

دارم درخواستی هاتون رو مینویسممم✨✨✨

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط