Part:
Part:
اجواما بم گف برم اربابو صدا کنم تا برا شام بیاد پایین
رفتم جلو در چند ضربه ب در زدم
کوک: کیعه؟
ات: ارباب لطفا برا شام بیایید پایین
کوک: نمیخواد میل ندارم
ات: ولی شما شام نخو..
کوک: گفتمممم ن
ات: ایششش خوبی بت نیومده( اروم)
رفتم و ب اجوما گفتم
چون بیکار بود رو تخت اتاقم نشستم
ب جویی فک میکردم دلم براش تنگ شده بود
تو خیالاتم بودم که ارباب صدام زد
سساعتو نگا کردم ساعت ۱ بودش
ات: این وقت شب چیکارم داره؟
رفتم جلو در اتاقش
در زدم
ات: ارباب با من کار داشتیت؟
کوک: بیا داخل
وارد شدم
ات : بله ارباب؟
کوک: برو برام ی بطری شراب بیار
ات: چشم
از اتاق خارج شدم
دستورشو انجام دادم
ات: با من کار دیگه ندارید؟
کوک: ن برو
رفتم اتاقم بیهوش شدم
صبح با صدای اون پیر زن بیدار شدم
ات: بلههههه
اجوما : دختره احمق ارباب منتظره
ات: اوففففف امدمم
لباسمو پوشیدم رفتم پایین
ارباب داش با یه خدمتمار حرف میزز
کوک: توووو جاسوسیموووو میکردیییی
خدمتمار: ارباب من....( گریه و ترس)
کوک: با تووووو امممم( عربده)
خدمتکار افتاد رو زمین و گریه میکرد
کوک: نمیخای خرف بزنی؟
خدمتکار: ......
کوک: هر جور دوس داری
ارباب موهای اون دخترو کشید تا طبقه بالا برد
صدای جیغ دختره تو کل امارت بو
د
ات: اجوما چیشده
اجوما: اون خدمتمار جاسوسی ارباب و میکرد و گزارشش و میداد
ات: اها
صدای جیغ دختر ادامه داش ولی با با این فرق که التماسم میکرد
دخترههه: اربابببب....حق... بخششیددد
...خق دیگع تمرار نمیشه( دادددد جیغ گریه)
کوک: وقتی این کارو قبول کردی باید فک اینجاشو میکردی
اجواما بم گف برم اربابو صدا کنم تا برا شام بیاد پایین
رفتم جلو در چند ضربه ب در زدم
کوک: کیعه؟
ات: ارباب لطفا برا شام بیایید پایین
کوک: نمیخواد میل ندارم
ات: ولی شما شام نخو..
کوک: گفتمممم ن
ات: ایششش خوبی بت نیومده( اروم)
رفتم و ب اجوما گفتم
چون بیکار بود رو تخت اتاقم نشستم
ب جویی فک میکردم دلم براش تنگ شده بود
تو خیالاتم بودم که ارباب صدام زد
سساعتو نگا کردم ساعت ۱ بودش
ات: این وقت شب چیکارم داره؟
رفتم جلو در اتاقش
در زدم
ات: ارباب با من کار داشتیت؟
کوک: بیا داخل
وارد شدم
ات : بله ارباب؟
کوک: برو برام ی بطری شراب بیار
ات: چشم
از اتاق خارج شدم
دستورشو انجام دادم
ات: با من کار دیگه ندارید؟
کوک: ن برو
رفتم اتاقم بیهوش شدم
صبح با صدای اون پیر زن بیدار شدم
ات: بلههههه
اجوما : دختره احمق ارباب منتظره
ات: اوففففف امدمم
لباسمو پوشیدم رفتم پایین
ارباب داش با یه خدمتمار حرف میزز
کوک: توووو جاسوسیموووو میکردیییی
خدمتمار: ارباب من....( گریه و ترس)
کوک: با تووووو امممم( عربده)
خدمتکار افتاد رو زمین و گریه میکرد
کوک: نمیخای خرف بزنی؟
خدمتکار: ......
کوک: هر جور دوس داری
ارباب موهای اون دخترو کشید تا طبقه بالا برد
صدای جیغ دختره تو کل امارت بو
د
ات: اجوما چیشده
اجوما: اون خدمتمار جاسوسی ارباب و میکرد و گزارشش و میداد
ات: اها
صدای جیغ دختر ادامه داش ولی با با این فرق که التماسم میکرد
دخترههه: اربابببب....حق... بخششیددد
...خق دیگع تمرار نمیشه( دادددد جیغ گریه)
کوک: وقتی این کارو قبول کردی باید فک اینجاشو میکردی
۱۹.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.