بوسه ای از عشق
بوسهایازعشق
Part Three(3)
.
.
صداشو کمی بالا برد...
_ اگه نمیخوای پس جواب...
حرفشو با یه بوسه قطع کردم... حالت چهرش تغییر کرد... آروم گفتم
_ حالا کفشاتو در بیار!
اینبار تو رام کردنش موفق بودم...
_ خوبه! بیا تو...
سرشو انداخت پایین و آروم اومد تو... حالا داشتم به لباساش دقت میکردم یه هودی خاکستری و شلوار مشکی؛ موهاش مرتب اما خیس بود حتی جورابای سفیدشم نو بود... رو کاناپه 3 نفره نشستیم و به هم خیره شدیم... سکوت تا زمانی که نامجون سر صحبتو باز کرد حاکم بود...
_ کارِت از ته دل بود؟...
توی لپمو جویدم...
_ اوهوم...
_ پس چرا باهام بهم زدی؟!
بدون پلک زدن قطره اشکی از چشمم افتاد...
_ بخاطر خودت!
_ ولی من میخوام با تو باشم...
دستشو رو گونم کشید و اشکمو پاک کرد... لبمو گاز گرفتم...
_ ولی من برای تو...
_ تو از سرم زیادی!...
سرمو به نشانه منفی تکون دادم...
_ اینطور نیست من فقط لیاقت تو رو ندارم تو میتونی یه دختر بهتر پیدا کنی!
صورتشو به صورتم نزدیک کرد...
_ ولی من تو رو دوست دارم! بین این همه تو یه دلم نشستی!
صورتمو با دستاش قاب گرفت
_ من فقط تو رو دوست دارم... بهت قول میدم لِنا...
منتظر واکنش نموند و بوسهای به لبم زد...
_ افتخار همراهی میدی؟!
پوزخند زدم...
_ با کمال مِیل!
.
.
و اینگونه بود که این زوج جوان یک بوسه رو شروع کردن...
بوسهایازعشق
.
.
خب دیگه همین بود بسته به استقبالتون بعدی رو میزارم...
Part Three(3)
.
.
صداشو کمی بالا برد...
_ اگه نمیخوای پس جواب...
حرفشو با یه بوسه قطع کردم... حالت چهرش تغییر کرد... آروم گفتم
_ حالا کفشاتو در بیار!
اینبار تو رام کردنش موفق بودم...
_ خوبه! بیا تو...
سرشو انداخت پایین و آروم اومد تو... حالا داشتم به لباساش دقت میکردم یه هودی خاکستری و شلوار مشکی؛ موهاش مرتب اما خیس بود حتی جورابای سفیدشم نو بود... رو کاناپه 3 نفره نشستیم و به هم خیره شدیم... سکوت تا زمانی که نامجون سر صحبتو باز کرد حاکم بود...
_ کارِت از ته دل بود؟...
توی لپمو جویدم...
_ اوهوم...
_ پس چرا باهام بهم زدی؟!
بدون پلک زدن قطره اشکی از چشمم افتاد...
_ بخاطر خودت!
_ ولی من میخوام با تو باشم...
دستشو رو گونم کشید و اشکمو پاک کرد... لبمو گاز گرفتم...
_ ولی من برای تو...
_ تو از سرم زیادی!...
سرمو به نشانه منفی تکون دادم...
_ اینطور نیست من فقط لیاقت تو رو ندارم تو میتونی یه دختر بهتر پیدا کنی!
صورتشو به صورتم نزدیک کرد...
_ ولی من تو رو دوست دارم! بین این همه تو یه دلم نشستی!
صورتمو با دستاش قاب گرفت
_ من فقط تو رو دوست دارم... بهت قول میدم لِنا...
منتظر واکنش نموند و بوسهای به لبم زد...
_ افتخار همراهی میدی؟!
پوزخند زدم...
_ با کمال مِیل!
.
.
و اینگونه بود که این زوج جوان یک بوسه رو شروع کردن...
بوسهایازعشق
.
.
خب دیگه همین بود بسته به استقبالتون بعدی رو میزارم...
۴.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.